اس ام اس هوای دو نفره و بارانی

اس ام اس هوای دو نفره و بارانی

اس ام اس هوای دو نفره و بارانی اس ام اس هوای دو نفره و بارانی sms baran • • • بعد از تو هوای هر دو سوی پنجره بارانی ست ! …

اس ام اس های باران

اس ام اس های باران

اس ام اس | اس ام اس های باران | اس ام اس بارون اس ام اس باران sms baran • شبِ گوورستان هم زیباست وقتی باران باشد من باشم و تو. …

اس ام اس های زیبای باران

اس ام اس های زیبای باران

اس ام اس | اس ام اس های باران | اس ام اس بارون اس ام اس باران sms baran • تمامی شعرها دروغند  دروغی خنده دار باد چه کار دارد به …

دلنوشته و متن زیبا و ادبی در مورد باران

متن در مورد باران ، متن ادبی در مورد باران ، متن عاشقانه در مورد باران ، دلنوشته در مورد باران

متن ادبی و زیبا در مورد باران

یکی از زیباترین صحنه هایی که ممکن است با آن روبرو شویم بارش باران است.یکی از جاهایی هم که می گویند دعا برآورده می شود موقع بارش باران است. در این مطلب از سایت جسارت متن های زیبا و ادبی در مورد باران را برای شما فراهم کرده ایم.

این مژده را به شما عزیزان می دهمی که می توانید شعر در مورد باران از شاعران معروف را نیز مطالعه نمایید.فقط کافیست روی لینک ابی رنگ کلیک نمایید.

دلنوشته و متن زیبا و ادبی در مورد باران

مثل باران های بی اجازه ، وقت و بی وقت

در هوایم پراکنده ای و من بی هوا ناگهان خیسم از تو

دلنوشته در مورد باران

کاش باران بودم و غم پنجره را می شستم

و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده

از سر عشق ندا میدادم

پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است

گوش کن باران را که پیامی دارد

دست از غم بردار زندگی کوتاه است

باز کن پنجره را روز نو در راه است

متن در مورد باران

غصه میسوزد مرا ، باران ببار

کوچه میخواند تو را ، باران ببار

ابرها را دانه دانه جمع کن

بر زمین دامن گشا ، باران ببار

خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است

آسمان را کن رها ، باران ببار

باغبان از کوچه باغان رفته است

ابر را جاری نما ، باران ببار

انشا در مورد باران

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است

درست مثل همین باران که بی سوال فقط می بارد

متن در مورد باران

دلم لک زده برای یک بار هم شده باران که می بارد

تو در خیالم که نه در کنارم باشی

متن در مورد باران پاییزی

هوای دونفره نه ابر می خواهد نه باران

فقط کافی ست حواسمان بهم باشد

متن در مورد باران عاشقانه

بزن باران که امشب مست مستم

حکایت نامه عشقم رو بستم

بزن سازی بر آن چشمان مستش

بزن تا قیامت با تو هستم

متن در مورد باران و عشق

یکی قطره باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست من کیستم

گر او هست حقا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید

صدف در کنارش به جان پرورید

متن در مورد باران پاییز

مثل باران خاطراتت ماندنیست

لحن پر مهر صدایت خواندنیست

گر چه ما اندک زمانی در کنارت بوده ایم

تا ابد مهر و وفایت ماندنیست

متن در مورد باران و چتر

انگار شکستن بغض های من فقط کار این باران هاست!

خدایا به باران بگو نبارد

برای شکستن این بغض ها دل می خواهم

نه دل گریه کردن ندارم ، نه دستی که اشک هایم را پاک کند

متن در مورد باران و تنهایی

خدایا

این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمی کند

متن در مورد باران زمستانی

تو غافلگیری رگبار بودی

و من مردی که چتر به همراه نداشت

متن در مورد باران و عاشقی

دعای باران چرا ، دعای عشق بخوان …

این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین ها

شعر در مورد باران پاییز

برای چشم هایم نماز باران بخوان !

بغض کرده ، ابری ست ، اما نمی بارد

شعرهایی در مورد باران

گاهی ممکن است یادت برود دانه هایت را کجا کاشته ای

باران به تو خواهد گفت ، بگذار تا ببارد

شعر در مورد باران بهاری

میگویند باران که میزند بوی “خاک” بلند می شود …

اما اینجا باران که میزند بوی “خاطره ها” بلند میشود !

شعر در مورد باران پاییزی

خیس ِ

خیس ِ

خیس…

دلم “تو” را میخواهد و

دنیا دنیا باران…

شعر در مورد باران و عشق

فصل باران است بارانی شویم / از درون جوشیم و طوفانی شویم

بوی خاک و بوی نمناک چمن / کیف دارد زیر باران تر شدن

در تمام قطره ها تکثیر شو / زیر باران خدا تطهیر شو . . .

انشا در مورد باران بهاری

دوست داشتن نم نم بارانست…کم کم می آید و به درازا میکشد…
بارانى دوستت دارم…

انشا در مورد باران به زبان انگلیسی

پرستوی مهاجر من

بازگرد

بهار می شوم

آسمان هم دل تنگ توست

بی بهانه

می بارد …

((محمد شیرین زاده)

انشا در مورد باران اسیدی

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جایم بلند شدم . آرام آرام به سمت

حیاط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را باید شست       جور دیگر باید دید

چترها را باید بست           زیر باران باید رفت

فکر را ، خاطره را       زیر باران باید برد

با همه مردم شهر      زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید     عشق را زیر باران باید جست

هرکجا هستم باشم         آسمان مال من است

پنجره ، فکر ، هوا          عشق ، زمین مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دمید و زخمهای

دلم را با هر ترنمش تسکین می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند کردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخیز و

روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت .

حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

انشا در مورد صدای باران

خیلی وقته دیگه بارون نزده

رنگ عشق به این خیابون نزده

خیلی وقته ابری پرپر نشده

دل آسمون سبک تر نشده

مه سرد رو تن پنجره ها

مثل بغض توی سینه ی منه

ابر چشمام پر اشکه ای خدا

وقتشه دوباره بارون بزنه

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بد جوری دلتنگ شده

بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست

کوه غصه از دلم رفتنی نیست

حرف عشق تو رو من با کی بگم؟

همه حرفها که آخه گفتنی نیست

خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده

انشا در مورد قطره بارانی که از ابری چکید

زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم

عادت کهنه را به هم بزنیم

و ز باران، کمی بیاموزیم

که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر، ولی همه جا

عالمی را به چهره نم بزنیم

سخن از عشق، خود به خود زیباست

سخن عاشقانه ای به هم بزنیم

قلم زندگی به دل است

زندگی را بیا رقم بزنیم

سالکم قطره ها در انتظار تواند

زیر باران بیا قدم بزنیم

متن زیبا و ادبی جدید در مورد باران

می خواهم نام تو را

روی هر قطره آب بنویسم

و بگذارم که آن قطره

روح من را لمس کنم

و در قلب من جذب شود …

من می توانم نام تو را

در هرجا ببینم

در هر رنگ رنگین کمان

در هر ابری در آسمان

خیلی دلم برایت تنگ شده

در این هوای بارانی و عاشقانه

انشا در مورد صدای باران

وﻗﺘﻴﻜﻪ ﺗﻨﮓ ﻏﺮوب، ﺑﺎرون ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﻣﻲزﻧﻪ

ﻫـﻤـﻪ ﻏﺼـﻪﻫﺎی دﻧـﻴﺎ ﺗـﻮی ﺳﻴـﻨـﻪی ﻣـﻨﻪ

‫ﺗﻮی ﻗﻄﺮهﻫﺎی ﺑﺎرون، ﻣﻴـﺸﻜﻨﻪ ﺑﻐﺾ ﺻِﺪام

‫دﻳﮕﻪ ﻏﻴﺮ از ﻳﻪ دوﻧﻪ ﭘـﻨﺠﺮه ﻫﻴﭽﻲ ﻧﻤﻴﺨﻮام

‫ﭘﺸﺖ اﻳﻦ ﭘﻨﺠﺮه ﻣﻴﺸﻴﻨﻢ و آواز ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ

‫ﻣﻨﺘﻈﺮ واﺳﻪ رﺳﻴﺪﻧﺖ ﺗﻮ ﺑﺎرون ﻣﻲﻣﻮﻧﻢ

‫زﻳـﺮ ﺑـﺎرون اﻧﺘﻈﺎرت رﻧﮓ ﺗـﺎزهای داره

‫ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖﺗﺮم اﻧﮕﺎر، وﻗﺘﻲ ﺑﺎرون ﻣﻲﺑﺎره

 ﺑﻌﻀﻲ وﻗﺘﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﺎی ﺳﺮ روی ﺷﻮﻧﻢ ﻣﻴﺬاری

‫ﺗـﻤﻮم ﻏﺼـﻪﻫﺎ رو از دل ﻣـﻦ ﺑـﺮ ﻣـﻲداری

‫اﻣﺎ اﻳﻦ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﺧﻮاﺑﻪ، ﺧﻮاب ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮه

‫وﻗﺖ ﺑـﻴﺪاری ﺑـﺎزم ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

‫ﻏﻢ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﺗﻮ ﺣﻨﺠﺮه

انشا در مورد روز بارانی

باران ببار …

بگذار اشک هایم غریب نباشند …

انشا ادبی در مورد باران

دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند… ؛

امروز عجیب؛

بی واژه؛

بی حصار… ؛

می خواهمت…

متن انشا در مورد باران

دمش گرم ، باران را میگویم ، به شانه ام زد و گفت :

خسته شدی ، امروز تو استراحت کن ، من به جایت می بارم . . .

متن در مورد باران پاییزی

پشت پنجره نشسته ام و باران میبارد …

ناودانی چشمانم سرازیر شده است !

متن در مورد باران و دلتنگی

دل من کلبه بارانی است و تو آن باران بی اجازه ای که ناگهان در احساس من چکه می کنی …

متن عاشقانه درمورد باران

وقتی به هوای دیدنت قلب ابرها هم تند تند میتپد …

یاد تو مثل چیزی شبیه یک قطره باران بر لب های خشک و ترک خورد ام لیز میخورد …

متن در مورد باران با عکس

تنها ادامه میدهم در زیر باران

حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم

میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم

ببار باران من نه چتر دارم نه یار . . .

متن زیبا در مورد باران بهاری

با ابرها چه غصه‌ی پنهانی‌ست؟

این عصرِ چندشنبه‌ی بارانی‌ست؟

وقتی که می‌بُریم مدام از هم

این عشق نیست ، چاقوی زنجانی‌ست !

متن ادبی در مورد باران

حکمت باران در این ایام می دانی که چیست ؟

آب و جارو میشود بهر محرم کوچه ها . . .

السلام علیک یا اباعبدالله

متن کوتاه در مورد باران

سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای

آهسته می تراود از این غم ، ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست

دارم هوای گریه ، خدایا ، بهانه ای . . .

متن قشنگ در مورد باران

به باران دل نبند

که هر چهار فصل دیوانه‌ات خواهد کرد

اگر ببارد ، از شوق

اگر نبارد ، از دل‌تنگی . . .

متن در مورد بارش باران

من از تمام آسمان یک باران را میخواهم

از تمام زمین یک خیابان را

و از تمام تو

یک دست که قفل شود در دست من . . .

جملات در مورد باران

“پاییز” مرا عاشق میکند

“باران” عاشق تر

حالا تو بگو

این “باران پاییزی” با من چه میکند . . . ؟

جمله عاشقانه در مورد باران

ترنم باران را نصار چشمانت میکنم نازنینم

تا شبنمی شود بر سرخی گونه هایت

و داغی بوسه ام را به پیشانی ات به یادگار میگذارم و دست نوازشم را

به موهایت هدیه میکنم ، که تا عمر داری مرا از خاطر نبری . . .

جمله ای در مورد باران

باران میبارد ، به حرمت کداممان نمیدانم

من همین قدرمیدانم ، باران صدای پای اجابت است

خدا با همه جبروتش ، دارد ناز میخرد ، نیاز کن . . .

جمله زیبا در مورد باران

باران که میبارد

دلم برایت تنگ تر می شود

راه می افـتم

بدون ِ چتر ، من بـغض می کنم ، آسمان گـریـه . . .

جمله کوتاه در مورد باران

گاهی آنقدر بی تابم

که استعاره از باران می شوم

گوش کن پنجره ها

وقتی دلتنگ می شوند

نام مرا فریاد می زنند …

((محمد شیرین زاده))

اگر علاقه مند به خواندن شعر در مورد باران و اس ام اس هوای دو نفره و بارانی هستید با کلیک روی لینک آبی رنگ خود به خود به صفحه مرتبط منتقل می شوید.

متن در مورد باران بهاری ، متن در مورد باران و چتر ، متن در مورد باران اردیبهشت ، متن در مورد باران و چای

جمله قشنگ در مورد باران

خودم را

جایی گم کرده ام

شاید کنار خاطره تو

در کوچه ی باران

شاید لب یک پنجره

و یا شاید

در خیابانی که

میدانی را دور می زند و

به خانه تو می رسد …

دستم را روی سینه ام می گذارم

اما

از ضربان قلب ام خبری نیست !

((محمد شیرین زاده))

جمله هایی در مورد باران

وقتی باران به صدا درمی آید…

آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم ؟

باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.

وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

باران ، زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند!

وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

وقتی که باران می‌آید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد ، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

جمله ادبی در مورد باران

وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.

«حمید مصدق»

زیباترین جمله در مورد باران

کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند

شعری در مورد باران از سعدی

شعر: دیشب باران قرار با پنجره داشت

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک… چکار با پنجره داشت؟

شعر در مورد باران

می توان در قاب خیس پنجره

چک چک آواز باران را شنید

می توان دلتنگی یک ابر را

در بلور قطره ها بر شیشه دید

می توان لبریز شد از قطره ها

مهربان و بی ریا و ساده بود

می توان با واژه های تازه تر

مثل ابری شعر باران را سرود

می توان در زیر باران گام زد

لحظه های تازه ای آغاز کرد

پاک شد در چشمه های آسمان

زیر باران تا خدا پرواز کرد.

شعرهای در مورد باران

یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی

غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی

هر روز به روی ریل بی تابی ها

درگیر هزار و یک شتل ، بارانی

از کودکیش چقدر دور است اما

عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی

ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی

گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی

یک ظهر صدای شیشه ی همسایه

با شیطنت حسن کچل ، بارانی

بعد از  گذر تمام  آنها  امروز

آلوده  به  ذهن  مبتذل  ، بارانی

مطلب در مورد باران اسیدی

شعر / فصل باران

چتر سفید و قرمز

زرد و بنفش و آبی

مثل شکوفه های

سیب و به وگلابی

روی سربچه هاست

تو راه کودکستان

تو فصل پاییز شده

مدرسه ها گلستان

بارون میاد جَرجَر

تو کوچه و خیابون

شر شر آب می خونه

رسیده فصل بارون

مطلب در مورد باران مصنوعی

وقتی بارون می*یاد خیس می*شن آجرا تو کوچه*ها

می*پیچه توی کوچه خیال ما، بوی خاطره*ها

خدای بارون تو آسمون، درست می*کنه رنگین*کمون

کبوترها بال و پرزنون پرمی*کشن سوی آسمون

خدای بارون تو آسمون درست می*کنه رنگین*کمون

مطلب در مورد باران بهاری

همه اینو می دونن

که بارون

همه چیز و کسمه

آدمی و بختشه

حالا دیگه وقتشه

که جوجه ها را بشمارم

چی دارم چی ندارم

بقاله برادرم

می رسونه به سرم

آخر پاییزه

حسابا لبریزه

یک و دو ! هوشم پرید

یه سیاه و یه سفید

جا جا جا

شکر خدا

شب و روزم بسمه

مطلب در مورد باران های اسیدی

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم

مقاله در مورد باران

شب تا سحر من بودم و لالای باران

اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد

غوغای پندار نمی بردم

غوغای پندارم نمی مرد

غمگین و دلسرد

روحم همه رنج

جان همه درد

آهنگ باران دیو اندوه مرا بیدار می کرد

چشمان تبدارم نمی خفت

افسانه گوی ناودان باد شبگرد

از بوی میخک های باران خورده سرمست

سر می کشید از بام و از در

گاهی صدای بوسه اش می آمد از باغ

گاهی شراب خنده اش در کوچه می ریخت

گه پای می کوبید روی دامن

کوه

گه دست می افشاند روی سینه دشت

آسوده می رقصید و می خندید و میگشت

شب تا سحر من بودم و لالای باران

افسانه گوی ناودان افسانه می گفت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

سی سال از عمرت گذشته است

زنگار غم بر رخسارت نشسته است

خار ندامت در دل تنگت

شکسته است

خود را چنین آسان چرا کردی فراموش

تنهای تنها

خاموش خاموش

دیگر نمی نالی بدان شیرین زبانی

دیگر نمی گویی حدیث مهربانی

دیگر نمی خوانی سرودی جاودانی

دست زمان نای تو بسته است

روح تو خسته است

تارت گسسته است

این دل که می لرزد میان سینه تو

این دل که دریای وفا و مهربانی است

این دل که جز با مهربانی آشنا نیست

این دل دل تو دشمن تست

زهرش شراب جام رگهای تن تست

این مهربانی ها هلاکت میکند از دل حذر کن

از دل حذر کن

از این محبت های بی حاصل حذر کن

مهر زن و فرزند را از دل بدر کن

یا درکنار زندگی ترک

هنر کن

یا با هنر از زندگی صرف نظر کن

شب تا سحر من بودم و لالای باران

افسانه گوی ناودان افسانه میگفت

پا روی دل بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

یک شب اگر دستت در آغوش کتاب است

زن را سخن از نان و آب است

طفل تو بر دوش تو خواب است

این زندگی رنج و عذاب است

جان

تو افسرد

جسم تو فرسود

روح تو پژمرد

آخر پرو بالی بزن بشکن قفس را

آزاد باش این یک نفس را

از این ملال آباد جانفرسا سفر کن

پرواز کن

پرواز کن

از تنگنای این تباهی ها گذر کن

از چار دیوار ملال خود بپرهیز

آفاق را آغوش بر روی تو باز است

دستی

برافشان

شوری برانگیز

در دامن آزادی و شادی بیاویز

از این نسیم نیمه شب درسی بیاموز

وز طبع خود هر لحظه خورشیدی برافروز

اندوه بر اندوه افزودن روا نیست

دنیا همین یک ذره جا نیست

سر زیر بال خود مبر بگذار و بگذر

پا روی دل بگذار و بگذر

شب تا سحر من بودم و لالای

باران

چشمان تبدار نمی خفت

او همچنان افسانه می گفت

آزاد و وحشی باد شبگرد

از بوی میخک های باران خورده سرمست

گاهی صدای بوسه اش می آمد از باغ

گاهی شراب خنده اش در کوچه می ریخت

آسوده می خندید و می رقصید و می گشت

مقاله در مورد باران اسیدی

همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید …..

باز روشن می شود زود

تنها فراموش مکن

این حقیقتی است

بارانی باید

تا که رنگین کمانی بر آید

و لیمو هایی ترش

تا که شربتی گوارا فراهم شود

و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما انسانهایی تواناتر بسازد

خورشید دوباره خواهد درخشید

زود خواهی دید

مقاله در مورد باران مصنوعی

اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی

خرم کند چمن را باران صبحگاهی

عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم

دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی

مطلب زیبا در مورد باران

آخرین برگ سفر نامه ی باران این است

که زمین چرکین است

مطلب قشنگ در مورد باران

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی

ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس

جملاتی در مورد باران پاییزی

آه، باران

ریشه در اعماق اقیانوس دارد – شاید –

این گیسو پریشان کرده

بید وحشی باران.

یا، نه، دریایی است گویی، واژگونه، بر فراز شهر،

شهر سوگواران.

هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش

ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر، با تشویش:

رنگ این شب های وحشت را

تواند شست آیا از دل یاران؟

چشم ها و چشمه ها خشک اند.

روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ،

همچنان که نام ها در ننگ!

هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد.

آه، باران،

ای امید جان بیداران!

بر پلیدی ها – که ما عمری است در گرداب آن غرقیم –

آیا‌، چیره خواهی شد؟

برای خواندن شعر در مورد صدای باران و شعر در مورد اسم باران روی لینک آبی رنگ کلیک نمایید.

متن در مورد باران و گل ، متن در مورد باران پشت پنجره ، متن در مورد باران و عاشقی ، متن در مورد باران غمگین

جملاتی در مورد باران

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

واژه را باید شست .

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد

چتر را باید بست،

زیر باران باید رفت .

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد .

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت .

دوست را، زیر باران باید جست .

زیر باران باید با زن خوابید .

زیر باران باید بازی کرد .

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد. نیلوفر کاشت، زندگی تر شدن پی درپی،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ” اکنون” است .

جملاتی زیبا در مورد باران

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار

به یاد عاشقای این دیار

به داغ عاشقای بی مزار ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

ببار ای ابر بهار

با دلُم به هوای زلف یار

داد و بیداد از این روزگار

ماهُ دادن به شبهای تار ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار

به یاد عاشقای این دیار

به داغ عاشقای بی مزار ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

با دلُم گریه کن، خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

جملاتی کوتاه در مورد باران

ای که بوی باران شکفته در هوایت

یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

شد خزان به پایت بهار باور من

سایه بان مهرت نمانده بر سر من

جز غمت ندارم به حال دل گواهی

ای که نور چشمم در این شب سیاهی

چشم من به راهت همیشه تا بیایی

باغ من، بهارم، بهشت من کجایی

جان من کجایی، کجایی، که بی تو دل شکسته ام

سر به زانوی غم نهادم به گوشه ای نشسته ام

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا

مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا

ای گل آشنا، بی قرارم… بیا

وای از این غم جدایی

وای از این غم جدایی

جملات عاشقانه در مورد باران

من نمی‌گویم درین عالم

گرم پو، تابنده، هستی بخش

چون خورشید باش

تا توانی،

پاک، روشن،

مثل باران،

مثل مروارید باش

جملات زیبا در مورد باران با عکس

سایه ها زیر درختان در غروب سبز می گریند

شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر

و آسمان چون من غبار آلود دلگیری

باد بوی خاک باران خورده می آرد

سبزه ها در رهگذر شب پریشانند

آه کنون بر کدامین دشت می بارد

باغ حسرتناک بارانی ست

چون دل من در هوای گریه سیری

جملات کوتاه در مورد باران

باران، قصیده واری،

– غمناک –

آغاز کرده بود.

 می خواند و باز می خواند،

بغض هزار ساله ی درونش را

انگار می گشود

اندوه زاست زاری خاموش!

ناگفتنی است…

این همه غم؟!

ناشنیدنی است!

پرسیدم این نوای حزین در عزای کیست؟

گفتند: اگر تو نیز،

از اوج بنگری

خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست!

جملات قشنگ در مورد باران

بگو به باران

ببارد امشب

بشوید از رخ

غبار این کوچه باغ‏ها را

که در زلالش

سحر بجوید

ز بیکران‏ها

حضور ما را

به جستجوى کرانه‏هایى

که راه برگشت از آن ندانیم

من و تو بیدار

و محو دیدار

سبک ‏تر از ماهتاب

و از خواب

روانه در شط نور و نرما

ترانه‏اى بر لبان بادیم

به تن همه شرم و شوخ ماندن

به جان جویان

 روان پویان بامدادیم

ندانم از دور و دوردستان

نسیم لرزان بال مرغى است

و یا پیام از ستاره‏اى دور

که مى‏کشاند

بدان دیاران

تمام بود و نبود ما را

درین خموشى و پرده‏پوشى

به گوش آفاق مى‏رساند

طنین شوق و سرود ما را

چه شعرهایى که واژه‏هاى برهنه امشب

نوشته بر خاک و خون و خارا

چه زاد راهى به از رهایى

شبى چنان سرخوش و گوارا!

درین شب پاى مانده در قیر

ستاره سنگین و پا به زنجیر

کرانه لرزان در ابر خونین

تو دانى آرى

تو دانى آرى

دلم ازین تنگنا گرفته

بهانه بهر خدا گرفته

بگو به باران

ببارد امشب

بشوید از رخ

غبار این کوچه باغ‏ها را

که از زلالش سحر بجوید،

ز بیکران‏ها،

حضور ما را.

انشایی درمورد صدای باران

سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای

آهسته می تراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست

دارم هوای گریه خدایا بهانه ای !

باران بهار برگ پیغام تو بود

یا نامه ای از کبوتر بام تو بود

هر قطره حکایتی شگرف از لب تو

هر دانه برف حرفی از نام تو بود

باران! باران! دوباره باران! باران

باران! باران! ستاره باران! باران!

ای کاش تمام شعرها حرف تو بود

باران! باران! بهار! باران! باران!

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک چک چک چکار با پنجره داشت؟

انشایی در مورد قطره باران

پنجره ی باران خورده ات را باز کن

چند سطر پس از باران

چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده

دلم برایت تنگ است . . .

انشایی درمورد صدای باران

بغض هایم را به آسمان ، سپرده ام

خدا به خیر کند باران امشب را . . . !

انشایی درمورد زیر باران

دیـر آمدی بـاران

دیـــــر

من در جــایـــی

در حجـــم نبــودن کســی خشکیـــدم . . .

انشای زیبا در مورد باران

باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است

که می گویم : من تنها نیستم ، تنها منتظرم . . .

انشای درمورد صدای باران

حسن باران این است ، که تبسّم دارد

گرد غم از همه چیز ، از همه جا می گیرد

همه جا بر همه کَس می بارد

و تعلق دارد به جهانی از عشق . . .

انشایی در مورد یک روز بارانی

مثل باران های بی اجازه

وقت و بی وقت

درهوایم پراکنده ای

و من

بی هوا

ناگهان خیسم از تو !

انشایی درباره باران

باران همیشه می بارد ، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند

نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . . .

آخرین بروز رسانی در : چهارشنبه 6 شهریور 1398

162 دیدگاه

  • a دسامبر 2014 در 15:53

    ok

  • omid ژانویه 2015 در 12:51

    مرسی از این همه جملات زیبا

    • ناشناس نوامبر 2017 در 17:44

      واقعا جملات زیبایست??

  • @yallis سپتامبر 2016 در 00:01

    چترتو واکن توشبه بارونی
    بیابامن به مهمونی
    دل نکنیم از هم به آسونی
    نه میتونم نه میتونی

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:14

    بیا زیرِ چترِ من

    باران بیش‌تر ببارد

    دیرتر برسیم

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:14

    شیارِ دست‌هاش را نشان می‌دهد پدر:

    “هنوو گُشنه‌گی نکشیدی عاشقی یادت بره!”

    اما از ابرِ چشم‌هاش

    چکّه می‌کند

    تصویرِ زنی جوان!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:14

    این‌جا

    پاییز می‌بارد از آسمان

    و من،

    دارم سر می‌روم از باران.

    مگر تو کجای جهانْ آه کشیده‌ای؟!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:14

    اَخم می‌کنی

    آسمانْ ابر می‌شود

    ‌گریه می‌کنی، باران

    می‌خندی، آفتاب…

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:14

    به مووهات شانه می‌کشی

    باران می‌شود

    به چشم‌هات سُرمه،

    آفتاب می‌شود

    به گوونه‌هاتْ برگِ گُل

    مهتاب

    به لب‌هات…

    به لب‌هات دیگر دست نزن!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:14

    تو را از یاد بُرده‌ام

    باران را، نه.

    گفته بودی در باران می‌آیی!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    دلَ‌م باران می‌خواهد

    و چتری خراب

    و خیابانی که

    هیچ‌گاه به خانه‌ئ تو نرسد!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    عشق

    چه به ناگهان بیاید، چه به آهسته‌گی

    فرقی نمی‌کند

    تو را به تمامی در بر خواهد گرفت

    مثل خیس شدن:

    چه در باران باشد، چه در مِه!

    • ناشناس نوامبر 2016 در 16:02

      عااالیییی

    • ناشناس آوریل 2018 در 15:44

      درووووود

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    می‌آیی

    خانه روشن می‌شود

    می‌روی

    خانه خراب.

    به رعد و برق می‌مانی مگر؟!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    گاهی چتر را باید دستِ باران داد

    روی سرِ خودش بگیرد

    و ما

    جایش بباریم!

    نوشته های رضا کاظمی

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    شبِ گوورستان هم زیباست

    وقتی باران باشد

    من باشم

    و تو.

    حتا اگر مُرده باشی!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    سرد است هوا

    پنجره را ببند

    خودم برایت می‌بارم

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    باران می‌بارد

    و من

    دارم به تو فکر می‌کنم.

    فعلن نیا !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:15

    حواست باشد اگر دلم گرفت

    بارانی بلند بپوشی

    و همیشه چند نخ سیگار

    برای کشیدن بار اینهمه خاطره داشته باشی

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:16

    این روزها دلم که می گیرد نگرانت می شوم

    و می دانم اینهمه ابر را

    برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند .

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:16

    باران

    نامِ دیگرِ تو بود.

    به شهر که می‌آمدی

    هوا پُر می‌شد از بوی خوش

    خیابان‌ها،

    از ازدحامِ نگاه‌ها و ماشین‌ها !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:16

    تو را از یاد بُرده‌ام

    باران را، نه.

    گفته بودی در باران می‌آیی!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:16

    به‌وقتِ تنهایی:

    مَرد، زیرِ باران سیگار می‌کشد

    زن، پشتِ پنجره.

    اما، نه بارانْ مهم است،

    نه مرد، نه پنجره، نه زن.

    مهمْ

    تنهایی است، که دود می‌شود!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    تمامی شعرها دروغند

    دروغی خنده دار

    باد چه کار دارد

    به موهای تو

    باران

    به خاطره ات

    من

    به چشم هایت

    اصلا آن قدر ها هم که فکر می کردم زیبا نیستی

    تمام شعر ها دروغند

    دروغی خنده دار

    مثل همین شعر

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    باید به چشم هایم نگاه کنی

    این شعر ها

    هر چقدر هم خوب باشند

    نمی توانند دلتنگی ام را

    بیان کنند …

    چترهای کاغذی

    زیر باران

    دوام نمی آورند …!

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    هنر واقعی

    از آن ابر بود

    اما همه برای باران

    شعر نوشتند …

    • ناشناس اکتبر 2016 در 18:51

      اگر به ابر بیندیشیم مقصر اصلی این بغض های لعنتی همین ابر است…

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    سفره‌ی دلِ مرا در باد کسی گشوده نخواهد یافت

    من خوابِ یک ستاره‌ی صبور

    زیر بالش ابرهای راحله دیده‌ام

    یا باد می‌آید و آسمان را خواهد رُفت

    یا شاید کرامتی شد

    و باران آمد

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    رفتنت کاری کرده

    زیر چترم هم

    باران می بارد …

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    همه میگن طراوت بارون

    من میگم

    عشق بازی آسمون

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    هر سقوطی پایان کار نیست

    باران را ببین

    سقوط باران

    قشنگ ترین آغاز است

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    چرا فرار ؟

    چرا چتر ؟

    تنها آدم های آهنی

    در باران زنگ می زنند

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:17

    پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر

    خوشبختانه باران

    ارث پدر هیچ کس نیست

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    بوی باران …

    بوی سبزه …

    بوی خاک

    شاخه های شسته …

    باران خورده

    پاک

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
    شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
    آسمان آبی و ابر سپید
    برگهای سبز بید
    عطر نرگس ، رقص باد
    نغمه و بانگ پرستوهای شاد
    خلوت گرم کبوترهای مست
    نرم نرمک میرسد اینک بهار
    خوش بحالِ روزگار …

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    دستانم را کنار زد

    چمدانش را برداشت

    در را بست

    و باران گرفت

    چیک

    چیک

    چیک

    پرستار در گوشم می‌گوید :

    اگر آرام باشی سرمت که تمام شد

    دستانت را باز می‌کنم !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    باران زیباترین ترانه خداست

    که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند

    نکند فقط به گل آلودگی کف کفش هایمان فکر کنیم

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    همین باران آهسته …

    همین نجوای گنجشکان …

    همین عطری که می آید …

    نگاه توست

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    باران

    کاش تو یارم بودی

    با تو هوایم همیشه بهاری ست

    • ناشناس نوامبر 2016 در 15:59

      امرسی

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    تو مثه قصه ی ماهی و دریا

    تو مثه بغض تو سینه ی ابرا

    تو مثه روزای بارونی خوبی

    با تو عوض شده معنی دنیا

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    درست مثل وقتی که عاشقت شدم

    باران می بارد

    فکر کنم دوباره کسی عاشقت شده

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:18

    برای لذت بردن از رنگین کمان

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:19

    در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

    می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست

    می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی

    چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست

    باز می خندی وَ می پرسی که : حالت بهتر است ؟

    باز می خندم که : ” خـــــیلی ” … گرچه … می دانی که نیست !

    شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند

    یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

    چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی

    دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟

    وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم : نرو …

    پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

    می روی و خانه لبریز از نبودت می شود

    باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:19

    بیایید عهد ببندیم که مثل باران باشیم!

    آسمانی شویم اما درد زمینی ها را فراموش نکنیم

    حُسن باران این است

    که زمینی ست،

    ولی آسمانی شده است

    و به امداد زمین می آید…

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:19

    حرفی بزن به لهجه ی باران

    که مدتی ست …

    این بغض کهنه

    منتظر یک اشاره است

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:19

    جامی از آب ازدستان ابری افتاد …

    گلی خیس شد

    کبوتری ترسید

    کودکی خندید

    ابر از همگی عذرخواهی کرد

    آسمان بوی باران می داد

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:19

    دیشب دوباره خواب دیدم

    همان خواب تکراری

    باران میامد

    تو آمدی

    چتر نداشتی‌

    لباس گرم نداشتی‌

    حرفی‌ برای گفتن نداشتی‌

    قصد ماندن نداشتی‌

    پای رفتن داشتی

    رفتی‌

    باران هنوز میامد …

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:19

    نامت را به رودخانه می سپارم

    باران عطر تو را

    به من هدیه می کند …

    محمدرضا کرمی

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    نبودنت در من قدم می زند و من زیر باران

    تو دور میشوی ، من خیس

    این دلبری های بهار است

    نیامده دیوانه می کند کوچه را از تنهایی !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    باران آرام تر ببار

    تنهایی من سقف ندارد !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    چشم هایم را می بندم

    باران شنیدنی ست…

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    زیر باران باید رفت

    و تو رفتی و من از باران بدم می آید دیگر …

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    جای دوری نرفته ام

    جای دوری نمی روم

    می روم کمی باران را با دلم

    یا دلم را با باران یکی کنم !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    باران بهانه بود

    تا تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی

    و دوستی مثل گلی شکوفه کند بر لبانمان !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    باران زیبا نیست ، تو در باران زیبایی !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    باران می بارید

    و من تمام روز را بدون چتر به تو فکر می کردم !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    بر باور نبودنت

    زخم میزند باران بی موقع بهاری !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    باران به هوس هم آغوشی با موهای توست که

    این همه راه با سر به زمین می آید !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    به شیشه می خورد انگشت های باران ؛

    شبیه در زدن تو ولی صدای تو نیست !

    • ناشناس می 2017 در 16:45

      خوب ولي تكراري

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:20

    هوا هوای لطیفی ست

    طراوت است و ترنم ، شبنم است و شقایق

    هوای همهمه دارند ابر و تندر و باران

    هوای زمزمه دارند ، بید و باد و بنفشه

    و من هوای تـــــــــو دارم …

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

    در دل ابر ، نگهداری باران سخت است

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    چتر نمی خواهد این هوا

    تو را می خواهد.

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    تو این روزها برایم حکم باران را داری

    درست وسط کویر

    همون قدر زندگی بخش ، همون قدر محال !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    تو نیستی و دل این چتر وا نخواهد شد

    غمگین است باران وقتی هوا هوای تو نیست !

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    کاش باران بودم

    و غم پنجره را میشستم

    و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده

    از سر عشق ندا میدادم

    پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است

    گوش کن باران را که پیامی دارد

    دست از غم بردار زندگی کوتاه است

    باز کن پنجره را روز نو در راه است

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    دریای منی مرا به طوفان بسپار

    دستور بده بگو به من جان بسپار

    بر دوش تو گر جنازه ام سنگین بود

    تابوت مرا به باد و باران بسپار

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    شیشه پنجره را باران شست

    از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

    چه بگویم با تو ؟ دلم از سنگ که نیست

    گریه در خلوت دل ننگ که نیست

    چه بگویم با تو ؟

    که سحرگه دل من

    باز از دست تو ای رفته ز دست

    سخت در سینه به تنگ آمده بود

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    عاشقی را دیدم زیر باران

    با چمدانی خیس

    بی خداحافظی

    راهی سفر بود

    او به من گفت :

    عشق بارانی ست

    که یک روز به تو هم می رسد

    نمی دانست که من خودم بارانم

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:21

    می روم

    به کجا؟

    نمی دانم

    حس بدی ست بی مقصدی !

    کاش نه باران بند می آمد نه خیابان به انتها می رسید

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:22

    از این پس تنها ادامه خواهم داد

    حتی در زیر باران

    به درخواست چتر هم پاسخ رد میدهم

    میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم

    باران نبار

    من نه چتر دارم نه یار

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:22

    انقدر دوستت دارم که پروانه ها گیج میشوند

    گل ها تعجب می کنند

    و باران دلش اب می افتد

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:22

    ساکت که می شوی

    چشمانت پر از بوسه می شود

    و لب هایت در التهاب یک گل سرخ زیر باران می تپد

    تو را در رنگین کمان آغوشم قاب می گیرم

    و چونان پرنده ای در مشت رها می شوم

  • حسن اکتبر 2016 در 14:23

    میگویند باران که میزند بوی “خاک” بلند می شود …
    اما اینجا باران که میزند بوی “خاطره ها” بلند میشود !
    .
    .
    باران ببار …
    بگذار اشک هایم غریب نباشند …
    .
    .
    پشت پنجره نشسته ام و باران میبارد …
    ناودانی چشمانم سرازیر شده است !
    .
    .
    دل من کلبه بارانی است و تو آن باران بی اجازه ای که ناگهان در احساس من چکه می کنی …
    .
    .
    وقتی به هوای دیدنت قلب ابرها هم تند تند میتپد …
    یاد تو مثل چیزی شبیه یک قطره باران بر لب های خشک و ترک خورد ام لیز میخورد …
    .
    .
    باران ببار … ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود !
    .
    .
    باران که بند بیاید تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن !

    .
    .
    باران نبار ؛ من نه چتر دارم نه یار …
    .
    .
    نمک روی زخم است بارانی که بی تو می بارد !
    .
    .
    زیر بارانم بی چتر …
    تنها بینی سرخم لو میدهد مرا که باریده ام همراه ابرها ، اما …
    تابلوی قشنگی شده ایم : من و جاده و باران !
    .
    .
    اگر باران ببارد باز می آیم درون کوچه امید و از ترکیب دستانم برایت چتر میسازم ، مبادا قطره ای باران بیازارد نگاه مهربانت را …
    .
    .
    کاش نامت باران بود ؛ آنوقت تمام مردم شهر همراه با من برای آمدنت دعا می کردند …
    .
    .
    تلنگر کوچکی است باران ، وقتی فراموش می کنیم آسمان کجاست !!!
    .
    .
    زیر چتر مهربانیت مرا پناه میدهی ؟
    بارانی ام امشب …
    .
    .
    باران ببار و تمام خاطره ها را بشور
    تمام دوستت دارم ها
    تمام عاشقانه ها
    ببار که من هم شرم نکنم ، من هم ببارم !
    .
    .
    آدم ها خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش میکنند …
    همین که باران بند آمد خیلی ها چتر هایشان را جا میگذارند …
    .
    .
    این هوای خوب بارانی ، حال خوب می خواهد … ولی حیف !
    .
    .
    چه بارانی !!! اما چه فایده ؟؟؟
    تو اینجا نیستی و باران بی تو یعنی سوزاندن تن سیگار !
    .
    .
    تا یادت می کنم باران می آید …
    نمیدانستم لمس خیالت هم وضو می خواهد !
    .
    .
    هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم …
    می گویند باران رساناست ؛ شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند !
    .
    .
    کمی آرام تر باران …
    او دیگر کنارم نیست !
    .
    .
    یک نفر هست که از پنجره ها
    نرم و آهسته مرا می‌خواند
    گرمی لهجه ی بارانی او
    تا ابد توی دلم می‌ماند
    .
    .
    عصر جمعه دلگیر تر میشود وقتی باران باشد و تو نه !
    .
    .
    باران ! باران ! با تو قراری دارم
    یک لحظه مبار با تو کاری دارم
    وانگاه چنان ببار ، کابم ببرد
    من در دلم از دوست غباری دارم
    .
    .
    باران ببار … ببار بر سر همه آنان که ایستاده اند زیر آسمان تنهایی ها …
    .
    .
    آهای تو …
    توی این روزهای بارونی فکری به حال جای خالیت کردی ؟؟؟
    .
    .
    باران از جنس من است و من از جنس باران …
    هر دو بی هدف می باریم به امید رویش یک امید از جنس عطر تنت !
    زود برگرد ، باران نزدیک است !
    .
    .
    چتر نمی‌خواهد هوای بارانی ، تو را می‌خواهد !!!
    .
    .
    باران خیال تو آخر می کشد مرا …
    ای کاش بر تن خـیسم چتر میشدی …
    .
    .
    گونه هایت خیس است ؟
    باز با این رفیق نابابت ، نامش چه بود ؟ هان ! باران …
    باز با “باران” قدم زدی ؟
    هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
    همدم خوبی نیست برای درد ها
    فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند …
    .
    .
    وقتی دلم گرفت ، زیرِ بازان گریه کردم …
    وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند ، تازه فهمیدم غمِ من چقدر کوچک است و غمِ آسمان چقدر بزرگ …
    .
    .
    دیشب که باران آمد میخواستم سراغت را بگیرم اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم باز زیر چتر دیگرانی …
    .
    .
    غصه می سوزد مرا ، باران ببار
    کوچه می خواند تو را ، باران ببار
    ابرها را دانه دانه جمع کن
    بر زمین دامن گشا ، باران ببار
    خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
    آسمان را کن رها ، باران ببار
    باغبان از کوچه باغان رفته است
    ابر را جاری نما ، باران ببار
    موج میخواهد بیابان سکوت
    با خوِد دریا بیا ، باران ببار
    تا بیاید آن بهار سبز سبز
    تازه تر باید هوا ، باران ببار
    سینه ام آشوب و دل خونابه است
    غصه می سوزد مرا ، باران ببار

    • ناشناس اکتبر 2017 در 07:02

      ????????

  • مطلبی اکتبر 2016 در 14:24

    بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن
    دلم داره پر می‌زنه واسه تو و قدم زدن

    وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز
    نمی‌دونی تو این هوا چشات چه خوش‌رنگ میشه باز

    بارون هواتو داره، رنگ چشاتو داره
    قدم زدن تو بارون، با تو چه حالی داره .. دلم هواتو داره

    نیستی خودت کنارم و صدات همش تو گوشمه
    بارونی قشنگی که هدیه دادی رو دوشمه

    بارون حواسش به توئه اونم دلش پر میزنه
    بجای من با قطره‌هاش رو شیشه‌تون در میزنه

    بارون هواتو داره، رنگ چشاتو داره
    قدم زدن تو بارون، با تو چه حالی داره .. دلم هواتو داره

  • غلامرضا اکتبر 2016 در 14:24

    ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻤﺖ !

    ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ،

    ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﭼﺘﺮﻣﺎﻥ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﺷﺪﻩ

    ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺍﺳﺖ ،

    ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺳﺮﺥ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ،

    ﺍﺭﺍﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﺼﻮﺭﺵ ﮐﻨﯽ ،

    …… ﺍﻫﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻤﺖ !!!…..

  • اردک اکتبر 2016 در 14:24

    چه گویم بغض می گیرد گلویم

    اگر با او نگویم با که گویم

    فرود آید نگاه از نیمه راه

    که دست وصل کوتاه است کوتاه.

    نهیب باد تندی وحشت انگیز

    رسد همراه بارانی بلاخیز

    بسختی می خروشم: های باران!

    چه می خواهی ز ما بی برگ و باران؟

    برهنه بی پناهان را نظر کن

    در این وادی قدم آهسته تر کن

    شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل؟

    پریشان شد پریشانتر چه حاصل؟

    تو که جان می دهی بر دانه در خاک

    غبار از چهره گلها می کنی پاک

    غم دلهای ما را شستشو کن

    برای ما سعادت آرزو کن!

  • ثمین اکتبر 2016 در 14:24

    غصه می سوزد مرا ، باران ببار
    کوچه می خواند تو را ، باران ببار
    ابرها را دانه دانه جمع کن
    بر زمین دامن گشا ، باران ببار
    خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
    آسمان را کن رها ، باران ببار
    باغبان از کوچه باغان رفته است
    ابر را جاری نما ، باران ببار
    موج میخواهد بیابان سکوت
    با خوِد دریا بیا ، باران ببار
    تا بیاید آن بهار سبز سبز
    تازه تر باید هوا ، باران ببار
    سینه ام آشوب و دل خونابه است
    غصه می سوزد مرا ، باران ببار

  • اسدی اکتبر 2016 در 14:24

    صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جايم بلند شدم . آرام آرام به سمت حياط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حياط رسيدم با آهنگ باران همراه شدم.

    چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
    چترها را بايد بست زير باران بايد رفت
    فکر را ، خاطره را زير باران بايد برد
    با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
    دوست را زير باران بايد ديد عشق را زير باران بايد جست
    هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
    پنجره ، فکر ، هوا عشق ، زمين مال منست

    وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس ميکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دميد و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسكين می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجيبی داشتم يك نوع احساس سبکی …

    دستانم را به سوی خدا بلند كردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صيحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخيز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشك بر بستر خشك تنهايی ام جاری گشت .
    حرفهايم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

  • نگین اکتبر 2016 در 14:24

    وقتی باران به صدا درمی آید…

    آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم ؟

    باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.

    وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

    سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

    باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

    باران ، زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند!

    وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

    در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

    وقتی که باران می‌آید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد ، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

    باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

    قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند.

    پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

  • کیمیا اکتبر 2016 در 14:25

    دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.

    باران مانند اشک های حضرت زینب(س)همچنان میبارد.

    ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.

    باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!

    چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!

    با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و با شکل و شمایلی خاص مانند سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.

    -باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.

    -کشاورزی میشود که به کشاورزان کمک می کند.

    -و باران رفتگری خواهدشود که خیابان را تمیز می کند.

    -و سقایی میباشد همچون(ابوالفضل)که به تشنگان آب میرساند.

    باران آهسته وآهسته تر می شود.

    کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.

    تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.

    • ناشناس فوریه 2017 در 18:13

      عالب بود…

  • قیصر اکتبر 2016 در 14:25

    وقتی ترانه ی دلپذیر باران درگوش هایم جاری می شود ،وقتی ناله ابر را می شنوم به رویاها پرواز می کنم .چشمانم را می بیند ،پیچک هایی که در دل وروح انسان بی روح می پیچد ودل سرد او را پر از مهر ومحبت می کند.

    نغمه های چک چک باران را که با هماهنگی خود را بر سرزمین سرد می اندازند وچه زیباست ابرهای تیره ای که از حسادت خود را روبه روی ماه درخشان گرفته است ودر جاده های عشق جلوه نمایی می کنند.

    وقتی قطره های باران را به دور دست ها می برد ،جایی که دور از دغدغه های روز ماست .صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت وسر درگمی بیدار بیدار کند ،مانند آن روزی که وقتی امام حسین (ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث بیداری اسلام شد.

    هنگامی که ابروآسمان وباران وترانه های آن دست به دست داداند تا دنیایی را بیدارکنند .صدای باران مرا به یاد شعر کودکی هایم می اندازد که در دوران ابتدایی با همکلاسی هایم زمزمه می کردیم .

    باز باران

    با ترانه

    باگوهرهای فراوان

    می خورد بربام خانه…..

  • شهاب اکتبر 2016 در 14:25

    در دل من شور و هیجانی تازه جان میگیرد .وقتی قطرات باران بروی شیشه ها می نشیند انگار مهمان جدیدی به خانه ما می آید به طوری که با امدنش نشاط و طراوتی که به همراه دارد به خانه ما نیز وارد می شود.

    وقتی صدای چک چک باران به گوش می رسد تازه به یاد می اورم که خداوند چه زیبایی های فراوانی آفریده ونعمت های بیکرانی را در اختیار ما قرار داده تا به نهایت از انها استفاده کنیم .

    وقتی دانه های بلورین بر روی زمین می افتد ،دل زمین شسته می شود؛ای کاش ما هم همین گونه بودیم . ای کاش با باریدن باران تمام بدیها از دل ما شسته می شد واز بین می رفت .

    وقتی باران می بارد درختان ،گل ها ،چمن ها جانی دوباره می گیرند گویی دوباره متولد شده اند ،سرشان را به آسمان بلند می گیرند واز خدا به خاطر این نعمت تشکر می کنند .ما انسانها نیز با شنیدن صدای باران با طراوت می شویم واز این نعمت خداوند نهایت استفاده رامی بریم .

  • گلناز اکتبر 2016 در 14:25

    رحمت الهی به سوی زمین و زمینیان سرازیر می شود ،جوی ها ونهرها پر آب می گردد ،زمین سیراب می شود و درختان و گیاهان طراوتی دوباره می یابند ،غبار ها وآلودگی ها زدوده شده وهوا تمیز می شود،عطر باران همه جا را فرا گرفته وطبیعت جلوه ای زیبا پیدا می کند .

    وقتی صدای باران می اید،دلهای آدمیان به ویژه مومنین خدا روشن وشاد می گردد گویی قطرات باران غبار درون را نیز از وجود آنان شستشو داده وجان خسته اشان را حیاتی دوباره می بخشد.

    صدای نم نم باران ترنم دلنشینی است در گوش جان آدمیان که درهای عظیم رحمت الهی به رویتان گشوده شده وعشق با بندگان خویش آغاز گردیده است .پس بخوانید تا استجابت کند شما را.

    صدای باران که می آید دل ها به حضرتش نزدیک تر می شود واحساسی زلال آدمی را به سویش فرا می خواند انگار که دستان پر مهر او این بار می خواهد با قطرات باران نوازش گر سر و روی بندگان خویش باشد. آن گونه که مادری مهربان عاشقانه کودک دلبند خود را نوازش می کند .

    باران نه تنها رحمت ،که مایه تطهیر است ؛نشانه است ،نشانه ای محکم برای آنانی که می خواهند قلب ها را جلا دهند ودل ها را از هر چه سیاهی ،پاک کنند تا در سایه ی این پاکی بتوانند پاک بخورند پاک بیاشامند، پاک ببینند،پ.اک بشنوند،پاک بیندیشندوپاک زندگی کنند تا رستگار شوند.

  • اردشیر اکتبر 2016 در 14:25

    هوا گرگ و میش بود و من با دلی گرفته در کنار پنچره ی اتاقم نشسته بودم .از شدت بغض احساس خفگی می کردم .چشم هایم آنقدر تار شده بود که دیگر حتی دست هایم را هم نمی دیدم .

    کم کم اولین قطره اشکم مانند رودی که از کوهی جاری می شود، گونه هایم را لمس کرد وبه پایین غلتید . جویی از اشک برگونه هایم جاری شد .شروع به گریه کردم وپاهایم را به جای همدم نداشته ام در آغوش گرفتم .همزمان با گریستن من آسمان هم شروع به گریه کرد .با هم ودرکنار هم به گریه پرداختیم.

    آوای دلنشین باران مرا وادار کرد از خانه خارج شوم .به محض خارج شدن از خانه قطره ای از اشک آسمان برروی پوست داغ و تب دار صورتم فرود آمد و احساسی باور نکردنی به من داد، احساسی که به من می گفت:”من نیز در غمت شریکم “.

    چشم هایم را بستم وبه سال های پیش باز گشتم .زمانی که کودکی بیش نبودم، زمانی که نمی فهمیدم مهر چیست ودل شکسته کیست؟ اما اکنون نه تنها می فهمم بلکه با تمام وجودم احساسش می کنم. احساس غریبی است ، همان قدر که مهر ورزیدن شیرین است ، دل شسکستگی بسی تلخ وناگوا ر است .

    کاش می شد آسمان بود ،کاش می شد آنقدر مهربان می بودیم که حتی گریستنمان هم سبب تولد غنچه ای زیبا ودوست داشتنی و ابریشمین می شد . در افکارم غرق شده بودم که متوجه شدم گریه آسمان پایان گرفته است و نسیم دست نوازشگر خود را برگونه هایم می کشید .چشمانم را گشودم وبه آسمان نگریستم ودیدم لبخند ی هفت رنگ برلبان آسمان نقش بسته است

  • گلاب اکتبر 2016 در 14:25

    دست اگر برای لمس قطره ای باران پیش می رفت . نشان از طراوت دل زلال تودارد ….

    بدان که هنوز آغاز راهی و باران از باریدن باز نمی ایستد .پس تو نیز مایوس مشو و ببار تا به زندگی وهدفت جلای دوباره بخشی .باران نیز مثل تو از شکاف ابرهای تیره برخاسته است ،مشکلاتت را پشت سر بگذار ولذت طهارت را بچش ،صبر را از باران بیاموز وعشق بارش را در خودت باورکن باران تنها یک پدیده نیست ،بلکه معجزه است .

    در دنیا هیچ بویی لذت بخش تر از بوی خاک های بارن خورده نیست .

    هنگامی که قطره های بلورین بر درخانه ی وجود ت ،دلت را می کوبند فرصت را از دست نده ودست در دست او برای شکفتن قدم بگذار و همراه با آوای دلنشینش رویشت را تکمیل کن و اورا واسطه ای بین خود وخدای خود قرار ده که بی شک این قطرات اشک شوق خدا به سبب موفقیتش در آفرینشت خواهد بود.

    ای اشرف مخلوقات او وقتی تو را آفرید به خود آفرین گفت . پس تو چطور می توانی از بهترین نعمتهایش همانند باران چشم پوشی کنی وخود را بنده کسی جز او بخوانی.

    باران در فصلی می بارد که همه ی رخدادها دم از تواضع وفروتنی می زنند.پاییز فصلی است که برگهای سبز با وجود اینکه به رنگ طلا تغییر می کنند اما با خشوع وفروتنی به زمین می افتند ؛شگفت در این آفرینش که باران هم با عظمتش می بارد تا گلی زنده شود وزمینی را تازه کند تا دل خاک خورده ی انسانی را از غم بشوید بارانی که از خود می گذرد تا شاعر با آهنگ دلنشینش شعری بسراید ،اما شاید باران هم می ترسد ،می ترسد از اینکه روزی تنها شود وبه همین دلیل می بارد .گاه باران همه ی دغدغه اش بارش نیست ،گاه از غصه ی تنها شدنش می بارد.

  • گل اکتبر 2016 در 14:26

    حس عجیبی به انسان دست می دهد ،او حس می کند خداوند نعمت الهی برایش را به ارمغان می فرستد در این حال است که انسان باید به خاطر این نعمت عظیم و بزرگ که سر منشا تمام موجودات عالم است راه خوشبختی را پیدا کندوبا توسل به اهل بیت وقرآن کریم به سعادت اخروی برسد .

    وقتی باران به گوش انسان میرسد احساس آرامش به او دست میدهد،وسقف وسر پناهی بالای سر خود می بیند واین چقدر عاشقانه است.

    وقتی باران به صدا در می آید شایداین قطره های باران اشک های کودکانی باشد که تشنه لبان در صحرای کربلا شاهد شهادت عزیزان خود بودند واشک می ریختند ،شاید این باران می توانست روی خیمه های که کفار آنها را آتش زدند در حالی که نگاهی به گریه های معصومانه کودکان نینداختند که چگونه گریه می کردند ،می بارید! کافران زیورآلات آن ها را زیر عباهایشان ویا چادرهایشان از گوشهای کودکان در آوردند وبه غنیمت می بردند در حالی که نمی دانستند این گریه ها می تواند همان بارانی باشد که قطره قطره از چشمان کودکان به زمین ریخته می شود!اه وافسوس این صحنه ها چه قدر غم انگیز وتاسف بار است.

  • لاله اکتبر 2016 در 14:26

    امروز سر صف بودیم که ناظم خوبمان موضوعی رابرای نوشتن انشا پیشنهاد داد .موضوع عجیبی بود .اگر باران به صدا در بیاید …ذهنم را خیلی مشغول کرد تمام طول روز را فکر می کردم ؛حتی سر کلاس هم حواسم به درس نبود از پشت پنجره کلاس به آسمان نگاه می کردم .هوا ابری بود ؛ابری سیاه که هرلحظه منتظرش بودم ومن فکر می کردم که اگر باران به صدا در بیاید ….

    نمی دانم چگونه زمان گذشت .زنگ آخر زده شد با دوستانم خداحافظی کردم تا منزل نگاهم به آسمان بود که شاید ابر ی باریدن می گرفت اما باران نیامد ومن در حسرت بارش باران ماندم.

    ایکاش می بارید تا من راحت می نوشتم شاید با من حرف میزد؛چه می گفت؟چقدر دلم می خواست ان بالا پیش ابرها بودم .راستی اگر من باران بودم ؟

    راستی اگر من باران بودم دلم می خواست کجا ببارم ؟به کدام سرزمین تشنه ؟به کجای این هستی پهناور؟

    آری؛ من باران شدم با هزاران ،نه با میلیون ها قطره ی دیگر همراه شدم تا به زمین برسم.زمین آغوش باز کرده بود وما را به گرمی می فشرد ،لبخند گل ها دیدنی بود ،نمی دانم کدام نسیم مرا از دشت پر از گل به شهر آورد .

    آدم ها ،این موجودات که خود را اشرف مخلوقات می دانند برای اولین دیدار جالب به نظر می رسیدند .هواچقدر کثیف بود، وسنگین؛ماموریت داشتم هوا را تمیز کنم…. هوا تمیز شد.

    من در جوی آبی روان شدم ،ای کاش نمی شدم تا نبینم ونشنوم آنچه را دیدم وشنیدم …جوی مرا با خود برد،بردوبرد ،شدیم جویبار ، رودخانه تا به دریا برسیم . دریا؟

    دوستانم می گفتند دریا آخر این قطره ها چند بار باریده بودند وبازبخار شده بودند وراه را از بیراهه می شناختند .ماهی ها همراه ما می آمدند .چیز های نوک تیزی در آب بود دوستانم می گفتند انها قلاب هستند .ماهی ها در قلاب ها گرفتار انسانها می شدند ؛چقدر دردناک بود جدای آنها از ما .

    ناگهان راکد شدیم ،ایستادیم .دوستانمان گفتند:ای بابا !ادم ها سد جدید ساختند ؟!چند روزی آنجا بودیم من از روی کنجکاوی به کنار سد رفتم ؛ناگهان دستان کوچکی وارد آب شد مرا به اتفاق دوستانم تنگ آبی که یک ماهی کوچکی درونش بود ریختند .تنگ آب را به کنار سفره اشان بردند .ماهی درون تنگ بی تابی می کرد وکودک به ماهی کوچک زندانی خیره بود .

    آدم هر چه بود خوردن و زباله هایشان را همان جا رها کردند و رفتند . من درون تنگ احساس خفگی کردم دستان کودک تنگ را سخت می فشرد .اتومبیل انها حرکت کرد ؛صدای رادیو شنیده می شد ،ادم ها گفتند :ساکت اخبار می گوید.صدایی می گفت:دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است .زاینده رود دیگر رود نیست .دریاچه ها در حال مرگ هستند …دریاچه ها…..؟

    از شنیدن این اخبار به تنگ آمدم ؛دیگر صدایی نمی شنیدم ساعت ها گذشت .اتومبیل ایستاد ؛آدم ها پیاده شدند ،ناگهان تنگ از دستان کودک برزمین افتاد وما روی زمین داغ که آسفالت نامیده می شد رها شدیم ماهی کوچک به درون جوی آب پرید .کودک اشک می ریخت وما داشتیم بخار می شدیم .من اززمین جدا شدم وبه طرف اسمان رهسپار می شدم ،از این بالا زمین چقدر زیبا به نظر می رسید ؛ای کاش همان پایین هم به اندازه این بالا زیبا بود .دیگردوست ندارم ببارم ،دیگر زمین را دوست ندارم وبه باران می گویم نبار ،زمین جای قشنگی نیست.

  • قادر اکتبر 2016 در 14:26

    چقدر لذت بخش است هنگامي كه با طنين دلنشين باران كه از پشت پنجره با باد رقصان ضربه هاي آرام به شيشه ي آن ميزند صبح خود را آغاز كنيم…..

    -صبحي كه سرآغاز آن نعمت گواراي پروردگار باشد باراني كه گاه آرام و بي صدا گونه گلهارا نوازش ميدهد و گاه با بي رحمي بالها پرندگان را خيس ميكند…..

    -باران با دانه هاي نگين مانند خود” آسمان را به زمين وصل ميكند. وقتي باران به صدا در مي آيد دلم ميگيرد…..

    – كاش من هم مانند كودكاني كه آمدن باران را به يكديگر خبر ميدهند و به دنبال چترهاي رنگي خود ميگردند شور شوق بازي در زير اشك هاي آسمان را داشتم…..

    لحظه هاي زيباييست وقتي كه دختر بچه اي آرام با جعبه ي شكلاتش كنار جاده زير قطره هاي باران نشسته است ولي پسرك او را با سايه ي چتر خود مواجه ميكند…..

    -باران رحمت اتهي را از معصيت پاك و منزه ميكند كاش مي شد دلهايمان هم با بارش باران همچون گلي نو شكفته تازه و پاك ميشد…..

    -كاش قلب هايمان صاف و آينه مانند قلب كودكان بود كه با آواي دلنشين باران همخواني مي كردند و در هنگام برق آسمان يكديگر را در آغوش مي كشيدند به گمانم آماده ي عكس انداختن آسماني بودند…..

    -صداي تپش قلب آسمان به وسيله قطرات ريز باران به زمين ميرسد…..

    -كاش زودتر برسد روزي كه همه ي ما بدون چتر در زير باراني كه به يمن ظهور امام مهدي (عج) مي بارد بايستيم…..

  • داش صباخ اکتبر 2016 در 14:26

    در دل و جانم روح و روان تازه ای دمیده می شود ، هنگامی که قطره های ریز باران بر گونه ها و لب هایم می نشیند…

    آن زمان است که معنای زندگی کردن و در عین حال خوشبخت بودن را تجربه می کنم . کمی گوش فرا ده …

    کمی بیشتر دقت کن . گوش هایت را تیز کن . به راستی که صدای باران چه زیبا و دلنشین است . این قطره های زیبا و با طراوت که با ملاطفت دست نوازش برصورتمان می کشند ، هدیه های گران بهای خداوند به ماهستند .

    آیا خداوند را شکر می کنی ؟ می بینی که چگونه قطره ، قطره در دل زمین فرو می روند ؟

    او می بیند که چگونه ما انسان ها در دنیای مادی زندگی خود غرق شده ایم . آری او این باران را به صدا در می آورد تا ما به خود بیاییم و از همین جا به دنبال زندگی روانه شویم . به راستی که چقدر خداوند ما را دوست دارد.

    وقتی باران به صدا در می آید ما انسانها تنها موجوداتی نیستیم که از آمدنش شاداب می شویم . بلکه دیگر مخلوقات زمین هم از شنیدن صدای آهنگین و گوش نواز باران به وجد آمده و ثناگوی خداوند می شوند .

    هنگامی که قطره های باران در دل زمین فرو می روند زمین از اعماق وجودش نفس عمیقی می کشد و تمام آلودگی ها ی درونش را با بازدمی بیرون می راند باران که به صدا در می آید دوست داری زیر باران راه بروی . با او سخن بگویی ، با خدایت سخن بگویی . دوست داری هرگزپایانی برای آن نباشد . برخلاف میل ما باران می رود . امام هیچ نگران مباش . زندگی هم چنان جاریست و باز هم باران به صدا در می آید …

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:26

    خیلی قشنگ بود

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:26

    خوب بودن همشون عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی لااااااااااااااااااااااایک

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:26

    سلام…………………………….خداحافظ

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:26

    واییییی خیلی عالی بود ممنون

    • ناشناس دسامبر 2016 در 02:12

      خیلی زیبابووودن

      • زهرا فوریه 2017 در 15:24

        بازم ممنون

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:27

    ………….خیلی عالی بود ………..
    ممنون

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:27

    خییلی عالی بود big like

    • مریـم عبدالهی دسامبر 2016 در 02:14

      Very nice

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:27

    عالی بودند و همچنین به دردم خورد

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:27

    آره بارون میومد خوب یادمه،

    مث آخرای قصه، که آدم می ره به رویا،

    آره بارون میومد خوب یادمه،

    زیر لب زمزمه کردم، کی می تونه این دل دیوونه رو از من بگیره؟

    اون قَدَر باشه که من این دل و دستش بدم و چیزی نپرسه،

    دیگه حرفی نمونه بعد نگاهش،

    آره بارون میومد خوب یادمه …

    آره بارون میومد خوب یادمه،

    یه غروب بود روی گونه هات،

    دو تا قطره که آخرش نگفتی بارونه یا اشك چشمات،

    اما فرقی هم نداره، کار از این حرفا گذشته،

    دیگه قلبم سر جاش نیست،

    آره بارون میومد خوب یادمه،

    آره بارون میومد خوب یادمه …

    خیلی سال پیش،

    توی خوابم دیده بودم تو رو با گونه ی خیست،

    اونجا هم نشد بپرسم بارونه يا اشك چشمات،

    اونجا هم نشد بپرسم …

    آره بارون میومد خوب یادمه…

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:27

    ببار ای باران …

    ببار که چتری بر روی دلم نخواهم گرفت

    ببار که شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی

    ببار که ویرانه دل من سقفی ندارد که از قطرات سردت ایمن باشد

    ببار که خانه دلم بسی تشنه و ملتهب است

    ببار که شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی

    ببار و سیلی به پا کن و دل مسکین و گوشه نشین مرا با خود ببر …

    ببار ای باران …

    ببار که از بارش تو من شادم

    ببار که عطر تو را می طلبم

    ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود

    ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش

    ببار که دلم دلتنگ اوست

    ببار که شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای او را بشنوم

    ببار ای باران . . .

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:27

    چشم ها را باید شست …
    جور دیگر باید دید …
    چتر ها را باید بست …
    زیر باران باید رفت …
    فکر، خاطره را …
    زیر باران باید برد …
    با همه مردم شهر …
    زیر باران باید رفت …
    دوست را زیر باران باید دید …
    عشق را زیر باران باید جست …
    هر کجا هستم باشم …
    آسمان مال من است …
    حنجره فکر هوا عشق زمین “مال من است …
    هر کجا هستم باشم …
    آسمان مال من است …
    حنجره فکر هوا عشق زمین “مال من است….

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:27

    خيلي وقته ديگه بارون نزده

    رنگ عشق به اين خيابون نزده

    خيلي وقته ابري پرپر نشده

    دل آسمون سبك تر نشده

    مه سرد رو تن پنجره ها

    مثل بغض توي سينه ي منه

    ابر چشمام پر اشكه اي خدا

    وقتشه دوباره بارون بزنه

    خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده

    قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده

    بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست

    كوه غصه از دلم رفتني نيست

    حرف عشق تو رو من با كي بگم؟

    همه حرفها كه آخه گفتني نيست

    خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده

    قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    وای ؛ باران باران

    شیشه ی پنجره را بَاران شست.

    از دل من اما ،

    چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

    آسمان سربی رنگ ،

    من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

    می پرد مرغ نگاهم تا دور

    وای باران باران

    پرمرغان نگاهم را شست.

    «حمید مصدق»

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    شعر باران

    كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند

    بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند

    قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

    رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

    بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را

    شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند

    مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

    سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

    چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

    شاید این باران كه می بارد شما را تر كند

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    شعر: دیشب باران قرار با پنجره داشت

    دیشب باران قرار با پنجره داشت

    روبوسی آبدار با پنجره داشت

    یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

    چک چک، چک چک… چکار با پنجره داشت؟

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    مي توان در قاب خيس پنجره

    چك چك آواز باران را شنيد

    مي توان دلتنگي يك ابر را

    در بلور قطره ها بر شيشه ديد

    مي توان لبريز شد از قطره ها

    مهربان و بي ريا و ساده بود

    مي توان با واژه هاي تازه تر

    مثل ابري شعر باران را سرود

    مي توان در زير باران گام زد

    لحظه هاي تازه اي آغاز كرد

    پاك شد در چشمه هاي آسمان
    زير باران تا خدا پرواز كرد.

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی

    غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی

    هر روز به روی ریل بی تابی ها

    درگیر هزار و یک شتل ، بارانی

    از کودکیش چقدر دور است اما

    عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی

    ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی

    گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی

    یک ظهر صدای شیشه ی همسایه

    با شیطنت حسن کچل ، بارانی

    بعد از گذر تمام آنها امروز

    آلوده به ذهن مبتذل ، بارانی

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    شعر / فصل باران

    چتر سفيد و قرمز

    زرد و بنفش و آبي

    مثل شكوفه هاي

    سيب و به وگلابي

    روي سربچه هاست

    تو راه كودكستان

    تو فصل پاييز شده

    مدرسه ها گلستان

    بارون مياد جَرجَر

    تو كوچه و خيابون

    شر شر آب مي خونه

    رسيده فصل بارون

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    وقتي بارون مي*ياد خيس مي*شن آجرا تو كوچه*ها

    مي*پيچه توي كوچه خيال ما، بوي خاطره*ها

    خداي بارون تو آسمون، درست مي*كنه رنگين*كمون

    كبوترها بال و پرزنون پرمي*كشن سوي آسمون

    خداي بارون تو آسمون درست مي*كنه رنگين*كمون

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:28

    هنوز با او قدمی به زیر بارش های ملایم و لطیفت بر نداشتم
    هنوز طراوت تو و سیلی های دلنشین قطراتت را در کنار او حس نکردم
    ولی تو همچنان ببار…..
    زیرا که باریدن تو حس عاشقانه ی مرا بیشتر می کند

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    زیر باران بیا قدم بزنیم

    حرف نشنیده ای بهم بزنیم

    نو بگوییم و نو بیندیشیم

    عادت كهنه را به هم بزنیم

    وزباران كمی بیاموزیم

    كه بباریم وحرف كم بزنیم

    كم بباریم اگر ولی همه جا

    عالمی را به چهره نم بزنیم

    چتر را تا كنیم وخیس شویم

    لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

    سخن از عشق خود به خود زیباست

    سخن عاشقانه ای بهم بزنیم

    قلم زندگی را به دست دل است

    زندگی را بیا رقم بزنیم

    قطره ها در انتظار تواند

    زیر باران بیا قدم بزنیم

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    رنگ عشق به اين خيابون نزده
    خيلي وقته ابري پرپر نشده
    دل آسمون سبك تر نشده
    مه سرد رو تن پنجره ها
    مثل بغض توي سينه ي منه
    ابر چشمام پر اشكه اي خدا
    وقتشه دوباره بارون بزنه
    خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
    قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده
    بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست
    كوه غصه از دلم رفتني نيست
    حرف عشق تو رو من با كي بگم؟
    همه حرفها كه آخه گفتني نيست
    خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
    قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    تابفهمي من چي ميگم
    تو نديدي اون نگاه رو
    تا بفهمي از كي ميگم
    چشماي اون زير بارون
    سر پناه امن من بود
    سايه بون دنج پلكاش
    جاي خوب گم شدن بود
    تنها شب مونده و بارون
    همه ي سهم من اين بود
    تو پرنده بودي من سرو
    ريشه هام توي زمين بود
    اگه اون رو ديده بودي
    با من اين شعر رو مي خوندي
    رو به شب دادمي كشيدي
    نازنين ! چرا نموندي ؟
    حالا زير چتر بارون
    بي اون خيس خيس خيسم
    زير رگبار گلايه
    دارم از اون مي نويسم
    تنها شب مونده و بارون
    همه ي سهم من اين بود
    تو پرنده بودي من سرو
    ريشه هام توي زمين بود

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    كوير تشنه باران است
    تشنه خوبي

    به من محبت كن !
    كه ابر رحمت اگر در كوير مي باريد
    به جاي خار بيابان
    – بنفشه مي روئيد
    و بوي پونه وحشي به دشت بر مي خاست

    چرا هراس ؟
    چراشك ؟
    بيا
    كه من
    – بي تو
    درخت خشك كويرم كه برگ و بارم نيست
    اميد بارش باران نو بهارم نيست

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
    بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند

    قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
    رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

    بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
    شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند

    مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
    سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

    چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

    شاید این باران كه می بارد شما را تر كند

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    باران شروع شده ومن پشت
    افسانه شکفتن يک دشت خاطره
    بارش هنوز تمام نشده من عاشق شدم
    هفت شقايق و هفت پرنده يک خاطره شدم
    باران هنوز بارش يک ترانه است
    چشم هاي خيس شاپرک خسته است
    نم نم لطافت و پاکي يک لحظه يک نگاه باران شروع شده و من پشت پنجره
    افسانه شکفتن يک دشت خاطره
    بارش هنوز تمام نشده من عاشق شدم
    هفت شقايق و هفت پرنده يک خاطره شدم
    باران هنوز بارش يک ترانه است
    چشم هاي خيس شاپرک خسته است
    نم نم لطافت و پاکي يک لحظه يک نگاه
    برق شکفتن يک دشت شقايق است
    باران شکوه پر کشيدن و رفتن است
    در اوج آسمان بي ستاره آتش گرفتن است
    نم نم شروع دست نوشته هاي من
    روياي عاشقانه لحظه هاي خيس من
    هر چه مينويسم انگار خسته است
    حرفهايم گذشته از شعر …قصه است
    باران هنوز تمام نشده من شکفته ام
    بر روي قطره هاي محبت نشسته ام

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    مثل قطره باراني كه بر شيشه ي غبار
    گر فته ي

    پنجره ي خانه ي متروكي مي بارد تو بر
    زندگي من باريدي

    آن چنان باريدي كه
    ناگاه

    برهنه به لمس قطره قطره ي حجم ات شتافتم
    و آن گاه

    چيزي در من روييد
    چيزي از من تابيد

    و فاصله….
    رنگين كماني شد.

    باران باشد ، تو باشی
    یک خیابان بی انتها باشد
    به دنیا میگویم خداحافظ

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:29

    باران که ببارد
    عادت خواهی کرد به گریستن در باران
    و اشک های توبارانی خواهد شد
    هم چون تمام باران ها ،
    خندید؛ او عادت را نمی فهمید

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    ببار ای بارون ببار

    با دلم گریه کن، خون ببار

    در شبای تیره چون زلف یار

    بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

    دلا خون شو خون ببار

    بر کوه و دشت و هامون ببار

    دلا خون شو خون ببار

    بر کوه و دشت و هامون ببار

    به سرخی لبای سرخ یار

    به یاد عاشقای این دیار

    به داغ عاشقای بی مزار ای بارون

    ببار ای بارون ببار

    با دلم گریه کن، خون ببار

    در شبای تیره چون زلف یار

    بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

    ببار ای ابر بهار

    با دلم به هوای زلف یار

    داد و بیداد از این روزگار

    ماه دادن به شبهای تار ای بارون

    ببار ای بارون ببار

    با دلم گریه کن، خون ببار

    در شبای تیره چون زلف یار

    بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

    دلا خون شو خون ببار

    بر کوه و دشت و هامون ببار

    دلا خون شو خون ببار

    بر کوه و دشت و هامون ببار

    به سرخی لبای سرخ یار

    به یاد عاشقای این دیار

    به داغ عاشقای بی مزار ای بارون

    ببار ای بارون ببار

    با دلم گریه کن، خون ببار

    در شبای تیره چون زلف یار

    بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

    با دلم گریه کن، خون ببار

    در شبای تیره چون زلف یار

    بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

    ببار ای بارون ببار

    ((علی معلم))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    بارانی که سال‌ها پشت چشم‌هایم انبار شده بود

    عاقبت از نگاه آسمان بارید

    من ایستاده در صف زندگی بودم

    به خاطر چیزی که خدا می‌خواست

    و یکی از روی صندلی بلند شد و گفت:

    جای خالی … بفرمایید بنشینید

    و کسی دیگر به من یک چتر تعارف کرد

    چه غمگنانه بود…

    یک روز که باران می‌بارد

    مرا به دهکده‌ای دور می‌برند

    چتری روی سرم نگیرید

    بگذارید خیس باران شوم

    مگر می‌شود باران ببارد…

    من خیس باران نشوم

    و شعری نگویم…

    ((شهره روحبانی))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    تو که می‌دانی، همه ندانند، لااقل تو که می‌دانی!

    من می‌توانم از طنین یکی ترانه‌ی ساده

    گریه بچینم.

    من شاعرترینم!

    تو که می‌دانی، همه ندانند، لااقل تو که می‌دانی!

    من می‌توانم از اندامِ استعاره، حتی

    پیراهنی برای

    بابونه و ارغنون بدوزم.

    من شاعرترینم!

    تو که می‌دانی، همه ندانند، لااقل تو که می‌دانی!

    من می‌توانم از آوایِ مبهم واژه

    سطوری از دفاتر دریا بیاورم.

    من شاعرترینم.

    اما همه نمی‌دانند!

    اما زبانِ ستاره، همین گفتگوی کوچه و آدمی‌ست.

    اما زبان ساده‌ی ما، همین تکلم یقین و یگانگی‌ست.

    مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست؟

    تو که می‌دانی! بیا کمی شبیه باران باشیم.

    ((سید علی صالحی))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    غروب، پنجره، باران، دوباره دلتنگم

    شب، ازدحام درختان، دوباره دلتنگم

    و باز عابر تنھا رفیق تاریکی

    پیاده توی خیابان، دوباره دلتنگم

    دوباره حس قریب حضور تنھایی

    نگاه خالی فنجان، دوباره دلتنگم

    ترانه ھای غریبه، شبانه ھای مدام

    ھمیشه گریه ی پنھان، دوباره دلتنگم

    سفر، سکوت و سرود و بی تو بودن ھا

    ھجوم خاطره ھامان، دوباره دلتنگم

    ((سیما تیموری))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    تو را صدا کردم

    تو عطري بودي و نور

    تو نور بودي و عطر گريز رنگ خيال

    درون ديده من ابر بود و باران بود

    صداي سوت ترن

    صوت سوگواران بود

    ز پشت پرده باران

    تو را نمي ديدم

    تو را که مي رفتي

    مرا نمي ديدي

    مرا که مي ماندم

    ميان ماندن و رفتن

    حصار فاصله فرسنگهاي سنگي بود

    غروب غمزدگي

    سايه هاي دلتنگي

    تو را صدا مردم

    تو رفتي و گل و ريحان تو را صدا کردند

    و برگ برگ درختان تو را صدا کردند

    صداي برگ درختان صداي گلها را

    سرشک ديده من ناله تمنا را

    نه ديدي و نه شنيدي

    ترن تو را مي برد

    ترن تو را به تب و تاب تا کجا مي برد؟

    و من حصار فاصله فرسنگهاي آهن را

    غروب غمزده در لحظه هاي رفتن را

    نظاره مي کردم

    ((حميد مصدق))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    در زیر باران ابریشمین نگاهت

    بار دگر

    ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من

    چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم

    درتیرگی های بیگانه با روشنایی

    همراز مهتاب گشتم

    امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت

    ای ابر بارانی مهربانی

    من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم

    زین خشک سالان و بی برگی دیرگاهان

    تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم

    در پرده عصمت باغ های خیالم

    چون نور و چون عطر جاری ست

    شعر زلال نگاهت

    دوشیزه تر از حقیقت

    آه ای نسیم سخن های تو

    نبض هر لحظه ی زندگانی

    در نور گلهای مهتاب گون اقاقی

    در ساکت این خیابان

    با من دمی گفت وگو کن

    از پاکی چشمه های بلورین کهسار

    وز شوق پوینده ی آوان بیابان

    از دولت بخت شیرین

    دراین شب شاد قدسی

    پیمان خورشید چشم تو جاوید باد

    ((شفیعی کدکنی))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    من فقط در کوچه اي بن بست

    در روزي باراني

    بدون چتر تو را ملاقات خواهم کرد

    بدون چتر در زير باران

    تا تو اشکهايم را نبيني

    در کوچه اي بن بست

    که گريزي از اينهمه بيتابي

    عاشقانه مرا نداشته باشي

    ((نسرين بهجتي))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:30

    باران صبح

    نم نم

    مي بارد

    تورا به ياد مي آورد

    که نم نم باريدي

    و ويران کردي

    خانه کهنه را

    ((شمس لنگرودي))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    چترها را باید بست

    زیر باران باید رفت

    فکر را خاطره را زیر باران باید برد

    با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

    دوست را زیر باران باید برد

    عشق را زیر باران باید جست

    زیر باران باید با زن خوابید

    زیر باران باید بازی کرد

    زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

    زندگی تر شدن پی در پی

    زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

    رخت ها را بکنیم

    آب در یک قدمی است

    ((سهراب سپهری))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    حالا كه آمده‌ اي

    هي دست و دلم را نلرزان و

    هي دلواپسم نكن

    اگر نمي‌ ماني

    بيابان‌ هاي بي‌ باران

    منتظرم هستند

    ((محمدرضا عبدالملکیان))

    • هلما نوامبر 2016 در 15:08

      سلام ?هه

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    حکایت بارانِ بی امان است

    این گونه که من

    دوستت می‌دارم …

    شوریده وار و پریشان باریدن

    بر خزه ها و خیزاب‌ها

    به بی‌راهه و راه‌ها تاختن

    بی‌تاب ٬ بی‌قرار

    دریایی جستن

    و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن

    و تو را به یاد آوردن ..

    حکایت بارانی بی‌قرار است

    این گونه که من دوستت می‌دارم …

    ((شمس لنگرودی))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    سال‌ هاست که من ،

    نوشتنِ بی‌ اشتباهِ باران را ،

    به تشنه‌ ترين بوته‌های بازمانده ياد داده‌ ام ..

    همين گل و خار خسته‌ ی امروز ،

    فردا برای خودشان سوسن و نسترن می‌ شوند ..

    ((سید علی صالحی))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    باران که می بارد

    تمام کوچه های شهر

    پر از فریاد من است

    که می گویم

    من تنها نیستم

    تنها ، منتظرم

    تنها .

    ((کیکاووس یاکیده))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    در زير باران

    تنها تويي و من

    با گيسوان خيست که به صورتم مي خورد

    و دست هايت رها شده در دست هايم

    و چشمانت خيره بر چشم هايم

    برگ ها در هوا مي رقصند و روي ردپاهايمان مي افتند

    در زير باران

    تنها تويي و من

    با اشتياقي خيس شده به وسعت ساحل

    نترس گل من

    ما زير باران پنهان شده ايم

    و کسي سراغمان را نمي گيرد

    در زير باران

    تنها تويي و من

    باران يکريز مي بارد

    دنيا از باران مي گريزد

    دنيا مي گريزد و زمان جاري مي شود

    و تنها از نام هاي عاشقان

    ما مي مانيم

    در دنياي بي دنيا و بي زمان

    در زير همين باران

    در زير باران

    تنها

    تويي و

    من

    ((علي شيرين شوکورلو شاعر معاصر جمهوري آذربايجان))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    جامی از آب ازدستان ابری افتاد …

    گلی خیس شد

    کبوتری ترسید

    کودکی خندید

    ابر از همگی عذرخواهی کرد

    آسمان بوی باران می داد ..

    ((مریوان وریا قانع))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

    شاخه‌های شسته ، باران‌ خورده پاک

    آسمانِ آبی و ابر سپید

    برگ‌ های سبز بید

    عطر نرگس ، رفص باد

    نغمۀ شوق پرستوهای شاد

    خلوتِ گرم کبوترهای مست

    نرم‌ نرمک می‌‌ رسد اینک بهار

    خوش به‌حالِ روزگار

    خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها

    خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها

    خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز

    خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

    خوش به‌ حالِ جام لبریز از شراب

    خوش به‌حالِ آفتاب

    ای دلِ من گرچه در این روزگار

    جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام

    بادۀ رنگین نمی‌بینی به‌ جام

    نُقل و سبزه در میان سفره نیست

    جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست

    ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم

    ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

    ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

    گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ

    هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

    ((فریدون مشیری))

    از مجموعۀ : ابر و کوچه

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:31

    کنار حوصله ام بنشين

    بنشين مرا به شط غزل بنشان

    بنشان مرا به منظره ي عشق

    بنشان مرا به منظره ي باران

    بنشان مرا به منظره ي رويش

    من سبز مي شوم

    ستاره هاي کلامت را

    در لحظه هاي ساکت عاشق

    بر من ببار

    بر من ببار تا که برويم بهاروار

    چشم از تو بود و عشق

    بچرخانم

    بر حول اين مدار

    ((محمد رضاعبدالملکيان))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:32

    باران مي شوم

    و در خود مي بارم

    خورشيد مي شوم

    و در خود مي تابم

    سبزه مي شوم

    و در خود مي رويم

    باد مي شوم

    و در خود مي وزم

    خاک مي شوم

    و در خود فرو مي افتم

    شب مي شوم

    و بر خود سايه مي افکنم

    عشق مي شوم

    و در خود بر تنهايي خود

    مي گريم

    ((بيژن جلالي))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:32

    شب ها

    مثل ديوانه اي در شهرم

    و روزها

    مثل انديشمندي در تيمارستان

    و يادم نيست

    اين سطرها را

    شب نوشته ام

    يا روز

    در همين شعر

    و لابه لاي همين سطرها

    زني پنهان است

    که شعرهاي نانوشته ام را

    در کف دستش نوشته است

    و با مشت هاي بسته

    با من

    گل يا پوچ بازي مي کند

    نمي رويم ؟

    کمي صبر کن

    باران بگيرد

    مي رويم

    ((واهه آرمن))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:32

    کارگر ساختمان گفت : باران مي‌بارد ، امروز گِل آلود خواهد بود

    پستچي گفت : باران مي‌بارد ، روزي سختي را خواهم گذرانيد

    راننده تاکسي گفت : باران مي‌بارد ، مسافران زيادي خواهم داشت

    بانوي خانه گفت : باران مي‌بارد ، بيرون رفتن و خريد کردن چه بدبختي است

    پير دختر گفت : باران مي‌بارد ، مُدل مو‌هايم به هم خواهد خورد

    کشاورز اول خنديد : باران مي‌بارد ، گندم زار شکوفا خواهد شد

    کشاورز دوم گريست : باران مي‌بارد ، محصول پنبه‌ام فاسد خواهد شد

    چتر فروش گفت : باران مي‌بارد ، چه هواي خوبي است

    پيرزن گفت : باران مي‌بارد ، نمي‌توانم خانه را ترک کنم

    گورگن گفت : باران مي‌بارد ، خاک سنگين مي‌شود و من خسته خواهم شد

    زن عاشق اما چيزي نگفت

    در اين ريزشِ وحشيانه ، ژرف انديشيد

    در حالي که انگشتانِ شفّافِ آب ، جاسوسانه

    با ريزش گرمش ، پنجره را مي‌ساييد

    زن عاشق ، بي‌هيچ صدايي با خود گفت

    باران ببارد يا نبارد

    خورشيد از پس ابر‌ها بتابد يا نتابد

    رنگين کمان بر آيد يا تاريکي بر همه جا فرو بارد

    تند بغّرد يا تازيانه‌هاي آذرخش همه جا را بپوشاند

    چه فرقي مي‌کند ؟

    تا آن‌گاه که معشوقم خواهد آمد

    تا با هم شب زنده داري کنيم

    هوا زيباست ، هر طور که باشد

    ((غادة السمّان))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:32

    کسی چه می‌ داند

    شاید ماه بالن بزرگی است

    آمده از شهری پراشتیاق

    در آسمان

    که مردمانی زیباروی

    در آن می‌زیند

    چه کسی می‌داند

    اگر زیبارویان من و تو را

    پذیرا شوند

    شاید من و تو

    بر آن سوار شویم

    و پرواز کنیم

    بر فراز خانه‌ها

    اصطبل‌ها

    و ابرها

    دور

    و دور

    تا آن شهر پر اشتیاق

    در آسمان

    که هرگز غریبه‌ای

    پای بر خاکش ننهاده است

    جایی که

    سرتاسر بهار است

    همه همدیگر را دوست می‌دارند

    و گل‌ها خودشان

    خودشان را می‌چینند

    ((ادوارد استیلن کامینگز))

    مترجم : عباس صفاری

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:32

    ايستاده روي پلکهام

    و گيسوانش

    درون موهام

    شکل دستهاي مرا دارد

    رنگ چشمهاي مرا

    در تاريکي من محو مي شود

    مثل سنگ ريزه اي دربرابر آسمان

    چشماني دارد هميشه گشوده

    که آرام از من ربوده

    روياهايش

    با فوج فوج روشنايي

    ذوب مي کنند

    خورشيدها را

    و مرا وامي دارند به خنديدن

    گريستن

    خنديدن

    و حرف زدن

    بي آنکه چيزي براي بيان باشد

    ((پل الوار))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:32

    عمري است حلقه‌ ي در ميخانه‌ ايم ما

    در حلقه‌ي تصرف پيمانه‌ايم ما

    از نورسيدگان خرابات نيستيم

    چون خشت ، پا شکسته‌ي ميخانه‌ايم ما

    مقصود ما ز خوردن مي نيست بي غمي

    از تشنگان گريه‌ي مستانه‌ايم ما

    در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست

    سرگشته‌تر ز سبحه‌ي صد دانه‌ايم ما

    گر از ستاره سوختگان عمارتيم

    چون جغد، خال گوشه‌ي ويرانه‌ايم ما

    از ما زبان خامه‌ي تکليف کوته است

    اين شکر چون کنيم که ديوانه‌ايم ما

    چون خواب اگر چه رخت اقامت فکنده‌ايم

    تا چشم مي‌زني به هم ، افسانه‌ايم ما

    مهر بتان در آب و گل ما سرشته‌اند

    صائب خميرمايه‌ي بتخانه‌ايم ما

    ((صائب تبريزي))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا

    در شادی و اندوه نخواهد شنید

    آن گونه که می شنید

    دیگر پایان راه است

    ترانۀ من در دوردست ها

    در دل شب سفر می کند

    جائی که دیگر تو در آن نیستی

    ((آنا آخماتوآ))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    آه اي قلب محزون من

    ديدي كه چگونه سودا رنگ شعر گرفت

    ديدي كه جغرافياي فاصله را

    چگونه با نوازش نگاهي مي شود طي كرد

    و ناديده گرفت

    ديدي كه دردهاي كهنه را

    چگونه با ترنمي مي شود به يكباره فراموش كرد

    ديدي كه آزادي لحظه ناب سرسپردن است

    ديدي كه عشق يك اتفاق نيست

    قرار قبلي است

    مثل يك تفاهم ازلي

    از ازل بوده

    و تا ابد ادامه خواهد داشت

    ((پل الوار))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    روزهای بارانی

    هرگز به دستش ساعت نمی‌بست

    روزی از او پرسیدم

    پس چگونه است سر ساعت به وعده میایی ؟

    گفت :

    ساعت را از خورشید می‌پرسم

    پرسیدم :

    روزهای بارانی چه‌طور ؟

    گفت:

    روزهای بارانی

    همه ساعت‌ها ساعت عشق است

    راست می‌گفت

    یادم آمد که روزهای بارانی

    او همیشه خیس بود

    ((واهه ارمن))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    از پشت اين پرده

    خيابان

    جور ديگري است

    درها

    پنجره ها

    درخت ها

    ديوارها

    و حتي قمري تنبل شهري

    همه مي دانند

    من سال‌هاست چشم به راه کسي

    سرم به کار کلمات خودم گرم است

    تو را به اسم آب

    تو را به روح روشن دريا

    به ديدنم بيا

    مقابلم بنشين

    بگذار آفتاب از کنار چشم‌هاي کهن‌سال من

    بگذرد

    من به يک نفر از فهم اعتماد محتاجم

    من از اينهمه نگفتن بي تو خسته‌ام

    خرابم

    ويرانم

    واژه برايم بياور بي انصاف

    چه تند مي‌زند اين نبض بي‌قرار

    بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي

    بهانه بياورم

    بحث ديگري هم هست

    يک شب

    يک نفر شبيه تو

    از چشمه انار

    برايم پياله آبي آورد

    گفت

    تشنگي‌هاي تو را

    آسمان هزار ارديبهشت هم

    تحمل نخواهد کرد

    او به جاي تو امده بود

    اما من از اتفاق آرام آب فهميدم

    ماه

    سفير کلمات سپيده دم است

    دارد صبح مي شود

    ديدار آسان کوچه

    ديدار آسان آدمي

    و درها

    پنجره ها

    درخت ها

    ديوارها

    هي تکرار چشم به راه کي

    تا کي ؟

    ((سيد علي صالحي))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    شعرهاي من چشم دارند

    حتي چشم هاي شعرم را

    که مي بندم

    تو بر کلماتم راه مي افتي

    و مي رقصي

    خواب هم که باشم

    صداي تق تق کفش هات

    در سرسراي خوابم مي پيچد

    کور که نيستم

    گل قشنگم

    آمدنت را تماشا مي کنم

    و اين لبخند براي توست

    ((عباس معروفي))

    • زهرا فوریه 2017 در 15:22

      عالی بود مرسی لذت بردم

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    چترم را روی سرم می گیرم …

    و از این شهر می روم …

    باران های اینجا …

    بوی دلتنگی می دهند …

    ((محمد شیرین زاده))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    يک نگاه

    مي تواند آغاز دوست داشتن باشد

    يک حرف

    مي تواند دلت را به لرزه در بياورد

    يک صدا

    مي تواند صداي يک آشناي دور باشد

    گاهي اتفاقات کوتاه

    رخدادهاي بزرگي را به همراه مي آورند

    با يک نگاه دل مي بندي

    با يک حرف بيمار مي شوي

    و با يک صدا خاطره مي سازي

    ((حاتمه ابراهيم زاده))

  • ناشناس اکتبر 2016 در 14:33

    مي خواهم ببوسمت

    اگر اين شعر هاي شعله ورم دهاني بگذارند

    مي خواهم دستت را بگيرم

    اگر که دست دهد اين دست اين قلم

    دستي بگذارند

    اينان به نوشتن از تو چنان معتادند

    که مجسمه ها به سنگ

    و سربازان

    به خيالات پيروزي

    ((شمس لنگرودي))

    • ناشناس نوامبر 2016 در 15:07

      سلام ?

  • saheb ژانویه 2017 در 04:09

    آهاااااای تو
    توی این روزهای بارونی فکری به حال جای خالیت کردی ؟؟؟
    قسم به باران !با تو قراری دارم!!…
    باران ! باران !یک لحظه مبار با این رفیقم کاری دارم!!….
    وانگاه چنان ببار ، کابم ببرد!!..
    من در دلم از دوست غباری دارم!!… آهاااااای تو زیر چتر مهربانیت مرا پناه میدهی؟؟؟
    بارانی ام امشب … اما یادت باشد!!! روزهای بی چتر بودن را خوب تمرین کرده ام!!!..

  • sahebrostami ژانویه 2017 در 04:12

    آهاااااای تو
    توی این روزهای بارونی فکری به حال جای خالیت کردی ؟؟؟
    قسم به باران !با تو قراری دارم!!…
    باران ! باران !یک لحظه مبار با این رفیقم کاری دارم!!….
    وانگاه چنان ببار ، کابم ببرد!!..
    من در دلم از دوست غباری دارم!!… آهاااااای تو زیر چتر مهربانیت مرا پناه میدهی؟؟؟
    بارانی ام امشب … اما یادت باشد!!! روزهای بی چتر بودن را خوب تمرین کرده ام!!!..

  • احمد نوامبر 2017 در 17:53

    خزلی عالی بود بیشترش کنید متن های زیبارا ???

  • الیسا نوامبر 2017 در 00:15

    سلام …… خوب هستین خخخخخ شاید خنده داره حالتون رو میپرسم خدافس……

کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام جسارت و لینک مستقیم بلا مانع است.