شعر در مورد کوه
در این مطلب سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد کوه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
قد یک کوه.،دل غمزده ام غم دارد
روزگارم که فقط میل به ماتم دارد
شعر در مورد کوه
نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام
نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام
شعر در مورد کوهنوردی
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
شعر در مورد کوه دماوند
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است
شعر در مورد کوهستان
زمانى عشق شیرین کوه ها را جابه جا مى کرد
و حالا تیشه ى فرهاد بر این عشق خوشبین است
شعر در مورد کوهنورد
فردا که گسترند ترازوی داد را،
آنجا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،
شعر در مورد کوه و دشت
هر چه فریاد زدم ، کوه جوابم می کرد
غار در کوه چه باشد ؟ : دهنی بی فریاد
شعر در مورد کوه و طبیعت
آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد
گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد
شعر در مورد کوه سهند
چون کوه، پای حرف خودم ایستاده ام
کوهی که ایستاده، به جایی نمی رسد!
شعر در مورد کوه الوند
نام تو را اگر به کوه کنده ام خطاست
عشقی و بر کتیبه ی دل ماندگارتر
شعر در مورد کوهبنان
بی شانه ی تو سر به کجا می گذاشتم
ای نارفیق کوه و بیابان اگر نبود
شعری در مورد کوهنوردی
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
شعر در مورد کوه
زمانى عشق شیرین کوه ها را جابه جا مى کرد
و حالا تیشه ى فرهاد بر این عشق خوشبین است
شعر در مورد کوه و کوهستان
آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد
گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد
شعری در مورد کوه
از دور تو را محکم و چون کوه ببینند
در خویش شبیه پر کاهی شده باشی
شعر درباره کوه دماوند
پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است
آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است
شعری در مورد کوه دماوند
چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه
جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ی ما
شعری در باره کوه دماوند
کجاست کوهکنی تا نشان دهد اصلا
به حرف نیست که عاشق شدن،عمل لطفا
شعر مازندرانی در مورد کوه دماوند
دل آئینه ام حتی اگر کوهی شود آخر
به سنگی،خرد می گردد به یک لحظه به آسانی
شعر زیبا در باره کوه دماوند
می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را
غربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچون کوه را
شعر در مورد کوهستان
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شب
شعر درباره کوهستان
تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!
شعر زیبا در مورد کوهستان
یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را
انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد
شعر کوتاه در مورد کوهستان
دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست
عشــاق قانعند بــــــه میــخ و پریـــــزها
شعر نو در مورد کوهستان
می روی چند کوه و دریا دور، می روی بخشی از خودم بشوی
این رها کردن عادت بد تست که به سبک رها نکردن تست
شعری درمورد کوهستان
تمام حیثیت کوه از شکوه من است
نه افتخار به فتح دو تکه سنگ نکن
شعر در مورد کوه و کوهنوردی
شانههای تو …
همچو صخرههای سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شعر درباره کوهنوردی
شانههای تو…
در خروش آفتاب داغ پرشکوه
زیر دانههای گرم و روشن عرق
برق میزند چو قلههای کوه
شعر درباره کوهنورد
دوستت دارم و از تو می ترسم!
قله های بلند
دره های عمیق تری دارند عزیز من
شعر درباره کوه و دشت
تو را دوست دارم
و از تو می ترسم!
این کوه اگر مرا نکشد
سربلندم می کند…
شعر در وصف کوه
با خویشتن و سفر
شادمانه باز میگردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز میگردم
با خویشتن،
سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو
شعر در وصف کوهنورد
بخند
خنده های تو
ترکیدن شاهوار کوهستان های انار است
و چشمه های خون دلم که روح مرا خیس می کند
شعر در وصف کوه سبلان
عشق
نام دیگر تو بود
وقتی خواب شیرین داشتن ات را
از سر این فرهاد گرفتی
حالا همه ی غروب های دنیا
پشت این کوه تنهایی می افتد.
شعر در وصف کوهنوردی
اگر دری میان ما بود
می کوفتم
در هم می کوفتم
اگر میان ما دیواری بود
بالا میرفتم
پایین می آمدم
فرو می ریختم
اگر کوه بود
دریا بود
پا می گذاشتم
بر نقشه ی جهان و
نقشه ای دیگر می کشیدم
اما میان ما هیچ نیست
هیچ
و تنها با هیچ
هیچ کاری نمی شود کرد.
شعر در وصف کوه دماوند
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست.
شعر در وصف کوهستان
مثل کوه
که گذر می کند از ابر و مه انبوه
مثل آب
که گذر می کند از صخره و سنگ خزه پوش
مثل گل
که گذر می کند از پردهی خاک
مثل چیزی که نمی دانم
من دلم می خواهد
بگذرم از تو
من تو را کشف کنم
سرزمین تو، مرا کشف کند!
کسی که باورت دارد
یک قدم جلوتر از کسی است که دوستت دارد
دلم از نبودنت پر است
هر روز خاطراتم را الک میکنم و جز دلتنگی تو چیزی برایم نمیماند
نه تو آمدی
نه فراموشی
خیالی نیست
من کوه میشوم و پای نبودن هایت میمانم
اما ای کاش میدانستی بی تو تمام لحظاتم رنگ پاییزند
شعری در وصف کوه
تو را در کوهستان به خاطر می آورم
به هنگام در به دریِ باد
وقتی پلی را از جا می کند
در اتاقی کوچک، به اندازه ی کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.
شعری در وصف کوهستان
بر عشق توام، نه صبر پیداست نه دل
بی روی توام، نه عقل برجاست نه دل
این غم که مراست، کوه قافست نه غم
این دل که تراست، سنگ خاراست نه دل.
شعر شهریار در مورد کوهنوردان
کوه در شب چه شکوهی دارد خرم آن جلگه که کوهی دارد
شب چو مهتاب درخشد در کوه خرمن عشق نماید انبوه
تاجی از ماه به سر دارد کوه وز طلا جبه به بر دارد کوه
شاه بیت غزل دور نماست کوه سلطان همه صحراهاست
کوه را چشمه ی بی اندوهی است کوه منزلگه بابا کوهی است…
اولین پرتو ماه و خورشید روی پیشانی کوه است پدید
بازا زمغر بشان با کهسار آخرین بوسه ی بدورد نثار
مردم کوه نشین داند خوب که چه نقشی به طلوع است و غروب
من چو کوهم نه پنهای و نه پشت غیرت کوه نشینانم کشت
مرد را کوه سرافراز کند چای پایش به فلک باز کند
بر گشوده است کتاب کیهان کاین همه راست نهانست بخوان
دل همه برکند از عالم خاک می برد روح به سیر افلاک
گه هنرمند به کوهش دست است از شراب ابدیت مست است
کوه گنج هزش با خروار دست کن هرچه که خواهی بردار
کوه چون عارف رویا دیده دامن از روی و ریا بر چیده
سر فرا داشته بی و حشت غول با جمال ملکوتی مشغول
شب سر از مشوق چو بردارد کوه تا دل عرش خبر دارد کوه
کوه گر روشن و گر تاریک است تا بخواهی به خدا نزدیک است
قصه در گوش فلک می گوید چاره ی درد بشر می جوید
کوه انفاس مسیحا دارد وین نسیم از دم عیسی دارد
کوه مهد همه پیعمبرهاست مهبط موهبت وحی خداست
کوه را زبده ی فرزاندانی است که جهانشان به نظر زندانی است
غالباً هرچه نبوغ است و وهاست دست پرورده ی کوهستان هاست
کوه برخاسته پل می بندد تا بشر را به خدا پیوندد
نردبانی است فرا رفته به ماه تا تو جانی به در آری از چاه
کوه آیین هنرمندش هست با هنر نسبت و پیوندش هست
گرنه کوه است و مقام رفعت گو فرود آی ، همای همت
قاف اگر لاف تجرد نزند مرغ افسانه کجا لانه کند
کوه چون ذوق و هنر آزاد است بیستون مدرسه ی فرهاد است
رشحاتی که تراود از کوه اشک شوق است و بشوید اندوه
قطره ای کز جگر کوه چکد عشق چون شیره ی جانش بمکد
شعر هم شیره ی جان شعر است وز درخشنده ترین گوهرهاست
شعر قطره است و چکیده است چو در سنگ باشد که به سیل آید و پر
گویی آن جا که به دریا غوغاست کوه سرفراز سپاه دریاست
باد کوه است به گوش امواج همچو فرمان هجوم افواج
کوه از حلقه ی دریای عمیق سر بر آورده نگینی است عقیق
لشگر موج اگر کوهکن است کوه ما خسرو لشگر شکن است
استقامت برو از کوه آموز نوح را دیده و برخاست هنوز
کشتی نوح گر از طوفان جست بار اول به سر کوه نشست
کوه را سینه ی صبر است و سکون گو که آفاق شود « کن فیکون »
کوه را قله ی قهر است و عتاب قرق غیرت شاهین و عقاب
کس اش انجام ندید و آغاز نیست جز ابر کس اش محرم راز
قهرمانی به کمین است و به هوش خود کمان فلک آورده به دوش
تیر اگر سنگری از کوهش بود پر گرفت و همه آفاق گشود
هر نخی ، دوک فلک تابیده کوه دور سر خود پیچیده
این نه پیچیده ی دشت و هامون که یکی قرقره ی عمر قرون
پهلوان با سر افروخته است که قرون پشت سر انداخته است
ژنده ی پیری به جبین خط امان که بگو بد به زمین پیل زمان
دیده بانی است بلند و بینا شاهد گشت و گذشت دنیا
چشم عبرت همه جا بگشاید زیر چشمی همه را می پاید
گه تو را گوش لطایف شنواست کوه را پند لطیف و شیواست
آن چه دردادی با کوه ندا بازت آید به مزامیر صدا
یعنی ای طفل بیندش و بکار که همان می دروی آخر کار
هیچ با دیو و ددی بد نکنی که خود آن بد همه با خود نکنی
کوه تنها نه همین گلدسته است بلکه درهای جهنم بسته است
خوانده باشید که خلاق جهان دوزخی زیر زمین کرده نهان
در دل این کره ی خاکی ما آتش انباشته دریا دریا
آن جهنم که جزای من و توست خفته زیر کف پای من و توست
کوره هر جا که نفس کش دارد کوه سد ره آتش دارد
اژدها چنبره با گمب و غرنب کوه ، زنجیر کشانش کد مجنب
فتنه ای زیر زمین رفته به خواب که جهانی کند از دم همه آب
گر سر از خواب گران بردارد زیر سر آتش محشر دارد
کوه جوشنده ی آتش افشان با همه کوکیه ی کاهکشان
نه گمان دار که آتش بازی ست با طبیعت به سر طنازی ست
بلکه از خشم فرو خورده جهان آورد باد گلویی به دهان
شعله ی آتش خشمی جوشان می کشد با تو یکی خط و نشان
تا تو طغیان معاصی نکنی طاعت از طاغی و عاصی نکنی
این تل آتش خشک و ترسوز یک دبستان نمونه است هنوز
ورنه گر باز کند کوه دهان سر کند فاتحه ی کون و مکان
خشت ها کز سر خم بردارند بک تن زنده بجا نگذارند
آن زمان مرگ مجسم شده کوه لوله ی توپ جهنم شده کوه
بمب با کوه تحاشی نکند تا جهان را متلاشی نکند
آب را نیز سر طغیان است باد را نیز سر طوفان است
گر نه این کوه بلا گردان بود زندگی دستخوش طوفان بود
گرنه این سد سکندر بیناد بود کاخ مدنیت بر باد
کوه مسمار سر سلسله هاست قفل بند دهن زلزله هاست
بار سنگی است به میزان جهان تا تعادل کند اوزان جهان
ورنه هر لحظه تکانی خیزد که جهانی به سر هم ریزد
چرخ را میخ طناب خیمه است تا زمین کج ننهد پا چون مست
کوه از آن جا که خود از اوتاد است برترین صومعه ی زهاد است
هر که را عزت عنقا دادند قافش زا همت والا دادند
موسی از قوم چو آمد به ستوه خود خدا کرد تجلی در کوه
شب بسی نور خدا دیده به کوه خود بگوید که چه ها دیده به کوه
دیده بر سینه ی طور سینا قد با غز و وقار موسی
هاله اش حلقه به رخ نورانی در جمال ابدیت فانی
ملک العرش به طوقش تورات خواند آهسته به گوشش آیات
جام جان یافته لبریز ندا و آن ندا خنده ی مینای خدا
چشم دل باخته در نخله ی نور گوش جان یافته در قله ی طور
تکیه بر تخت و عصای شاهی بر سرش تاج کلیم اللهی
سر نگون تخت و بساط فرعون علم موسوی افراشت به کوه
مصطفی دیده به غار حرا به جمالی و جبینی غرا
در افق جلوه ی بام ملکوت جبرییل است و محمد مبهوت
کاووسی دید بهشتی چون برق افق غرب گرفته تا شرق
سر فرا گوش نبی داشت سروش خواندش اسرار سماوات به گوش
باز بنمود بدو قرآن را گفت در گوش دل آویز آن را
تختی از نور بر افراشته دید تاجی از ماه فرا داشته دید
رفت سلطان رسالت به سریر کرده اقلیم شفاعت تسخیر
دید روح و ملک از صفحه ی عرش صف به صف سجده کنان تا بر فرش
ملکش سر به شهادت خم کرد این همان سجده که به آدم کرد .
شب از این نادره ها دارد یاد روح – نا محرم و محروم مباد
محمد حسین بهجت تبریزی ( شهریار )
شعر در وصف کوه
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است
شعری در وصف کوهنورد
در شعرهای من
ممکن است
ماه، راه شود
و کوه، دریا
اما درد
کماکان
همان است که بود.
شعری در وصف کوه دماوند
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام میشود
کوهستانهایی که قیام کردهاند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند.
شعر در وصف فرهاد کوه کن
میدانم، شب از چشمهای تو میآید
پنهانی به درهها میریزد
بر کوهها و دشتها میگسترد
دریایی تاریک، زمین را در خود میپوشد
برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که میبرد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
و همچنان..
شعر کوه
گرگ ها هرگز گریه نمی کنند
اما گاهی
چنان عرصه ی زندگی بر آنان تنگ می شود
که برفراز بلندترین کوهها می روند
و دردناکترین زوزه ها را می کشند!
شعر کوهستان
وقتی که کوه ها
آوار می شوند
نام تو را نمی دانم
ورنه با آهوان دامنه می گویم
تا حرز رستگاری شان باشی
نام تو را
حتی به کوه می گویم
تا کوه پر درآرد و پرنده شود
شعر در مورد کوه دماوند
برای کُشتن من، نه کوه و نه واژه،
اشارهی خاموش نگاهی نابهنگامم … بس.
تا معنی از گل سرخ بگیرم و شاعر شوم.
– هم از این روست که ترا دوست میدارم
شعر کوهنورد
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
شعر در مورد کوه برفی
ای کاش
کوه به کوه می رسید
ولی آدم به آدم نه..
دیدن بعضی آدم ها
داغ دل آدم را تازه می کند..!
شعر در مورد کوه بلند
بی تو می رفتم،
می رفتم،
تنها،
تنها…
و صبوری مرا
کوه تحسین می کرد…
شعر کوه و برف
عمو، فقط زنجیر مرا بافت
و معلوم نشد
تو را
پشت کدام کوه انداخت
که هیچ فریادی از من
پژواکت را به گوشم نمی رساند
شعر کوه بیستون
لازم نیست آدم از کوهی بالا رود
تا بفهمد بلند است.
شعر کوه و طبیعت
خسته شدم
از بس ادای کوه بودن را درآوردم
می خواهم خودم باشم
می خواهم فرو بریزم
شعر کوهبنان
عشق اگرچه حرف ربط نیست
ربط میدهد مرا به تو
شوق را به جان
رنج را به روح
همچنان که باد
خاک را به دشت
ابر را به کوه.
شعر کوهستان سرد
به خودت نگیر شیشهی پنجره
تمیزت میکنند
که کوه را بیغبار ببینند
و آسمان را بیلکه
به خودت نگیر شیشه
تمیزت میکنند که دیده نشوی!
شعر کوهستانی عراق
به خودت نگیر شیشهی پنجره
تمیزت میکنند
که کوه را بیغبار ببینند
و آسمان را بیلکه
به خودت نگیر شیشه
تمیزت میکنند که دیده نشوی!
شعر کوهستان
هدیهام از تولد، گریه بود
خندیدن را تو به من آموختی
سنگ بودهام، تو کوهم کردی
برف میشدم، تو آبم کردی
شعر درباره کوهستان
کوه نیستی
اما،
صدایت که می زنم،
شعر و شور و عشق
به من باز می گردد…
شعر غروب کوهستان
کوهساران مرا پر کن،
ای طنین فراموشی!
شعر های کوهستان
باید به چشم هایم نگاه کنی
این شعرها
هرچقدر هم خوب باشند
نمی توانند دلتنگی ام را
بیان کنند..
چترهای کاغذی
زیر باران
دوام نمی آورند…!
شعر از کوهستان
کوه
با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیر-اش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
شعر نو کوهستان
کوهنورد می شوم
و عاشقانه فتح می کنم …
کافیست
تو روی تمام قله ها
ایستاده باشی.
شعر در مورد کوهستان
کم از سر کوه نیست عشقش
ما را سر کوه این تمامست
شعر کوه دماوند
در صبر و ثبات کوه قافید
چون کوه حلیم و باوقارید
شعر درباره کوه دماوند
کوه را که کند اندر نظر مرد قضا
کاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر
شعر در مورد کوه دماوند
اندک اندک ز کوه سنگ کشند
نتوان کوه را کشان کردن
متن شعر کوه دماوند
گهی به بحر تحیر گهی به دامن کوه
کمر ببسته و در کوه کهربا دیده
شعر برای کوه دماوند
والله ز می آن دو لب ار کوه بنوشد
چون ریگ شود کوه، ز آسیب تجلا
شعر دربارهی کوه دماوند
بس سنگ یک منی ز سر کوه درفتد
آن سنگ کوه گردد، کو، رست از منی
شعری درباره کوه دماوند
کوه را گر بر کمر زد از کمر افتاد کوه
هست تیغ باطنش قائم مقام ذوالفقار
شعر در وصف کوه دماوند
ناله فرماست کوه اندوه
م ناله چون نبودم مگر کوهم
شعر مازندرانی در مورد کوه دماوند
تیر باران تو کند ز شکوه
زره تنگ حلقه در بر کوه
شعر کوهنوردی
آفتاب ار به خاطرش گذرد
سایه کوه جاودان ببرد
شعر کوهنوردان
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
شعر درباره کوهنوردی
تو کوه و کاه چه دانی که شهریارا چیست
به کوه محنت من بین و چهره کاهی
شعر درباره کوهنورد
کوه کن تا به دل اندیشه شیرین دارد
گر به مژگان بکند کوه گران این همه نیست
شعر های کوهنوردی
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست
حضرت دانيال گويد: اگر كسي درخواب خود را بر سر كوهي بيند، دليل است در پناه بزرگي رود
اگر بيند كوه از جاي بركند، دليل كه بزرگي را قهر كند.
اگر بيند در كوهي مُقام بساخت، دليل كه مقرب پادشاه شود.
محمدبن سيرين گويد: اگر بيندبر سر كوهي بانگ نماز گفت يا نماز كرد، دليل است كارش بالا گيرد.
اگر ديد كه بر دامن كوهي مقام نمود و بيفتاد، دليل غم است.
جابرمغربي گويد: اگر بيند كوهي بجنبد، دليل كه بزرگي از آن ديار رنجور شود.
اگر بيند كوهي مي كند و بر وي آسان است، دليل كه كسي چيزي به وي دهد.
اگر در خواب خود را به كوه طور بيند، دليل است معتقد پادشاه شود.
اگر بر كوه لسان بيند، دليل است با علما صحبت دارد.
اگر بيند در كوهي شد، دليل است در زندانش نمايند يا بميرد.
اگر ديد در كوه سوراخي بود و در آنجا رفت، دليل كه از راز پادشاه آگاه شود.
اگر بيند كه از كوه سنگ برمي گرفت و از هر جا كه بود مي انداخت، دليل كه نامه هاي پراكنده نويسد
اگر بيند از كوه يفتاد، دليل است مرادش برنيابد.
اگر بيند نردباني بسته بود از كچ و او بدان نردبان بر سركوه رفت، دليل است مرادش زود برآيد.
اگر نردبان را از گل و خشت بيند به تاويل نيكوتر است. اگر نردبان را از مس و برنج بيند، دليل نامرادي است.
اگر از آهن بيند، دليل قوت است اگر بيند بر سر كوهي بلند ايستاده بود، دليل است مقرب پادشاه شود.
حضرت امام جعفر صادق فرمايد: ديدن كوه در خواب بر پنج وجه است.اول: پادشاهي. دوم: دليري. سوم: ظفريافتن. چهارم: بلندي. پنجم: رئيسي.
اگر بيند بر كوه نتوانست شدن، دليل نامرداي است. محمدبن سيرين گويد: ديدن كوه در خواب، دليل مال بود كه به حيله به دست آيد.
اگر بيندكه در كوه پنهان شد و راه بيرون آمدن نداشت، دليل كه او را به حيله در كاري اندازند و از آن كار به دشواري خلاصي يابد.
ابراهيم كرماني گويد: اگر بيند كوه مي كند، دليل كه با مردم حيله كند. اگر بيند در كوهي است و بيرون نتوانست آمدن، دليل كه در كاري بماند و خلاصي نيابد.
ابراهيم كرماني گويد: اگر بيند كوه مي كند، دليل كه با مردم حيله كند. اگر بيند در كوهي است و بيرون نتوانست آمدن، دليل كه در كاري بماند و خلاصي نيابد.
ابن سیرین میگوید: تعبیر خواب کوه، به دست آوردن مال و اموال با حیله و نیرنگ میباشد.
ابن سیرین میگوید: تعبیر خواب کوه، به دست آوردن مال و اموال با حیله و نیرنگ میباشد.
ابن سیرین میگوید: اگر در خواب ببینی از کوه بالا میروی، تعبیرش این است که آنچه را که در پی آن هستی بدست میآوری و حاجت و خواسته تو برآورده میشود،
بعضی از تعبیرگران میگویند: اگر ببینی به سختی بالا میروی، یـعـنـی با رنج و سختی به خواستهات میرسی (دفع بلا و گرفتاری).
امام صادق (ع) میفرمایند: اگر ببینی نمیتوانی از کوه بالا بروی، تعبیرش نرسیدن به خواسته میباشد.
ابن سیرین میگوید: اگر ببینی از کوه یا پشت بامی پائین آمدهای، یـعـنـی بزرگی و مال و اموال تو دچار کاهش و نقص و زیان میشود.
جابر مغربی میگوید: اگر در خواب ببینی روی کوه قاف نشستهای، تعبیرش این است که به زودی از دنیا میروی.
اگر ببینی روی کوه لسان نشستهای، یـعـنـی با علما و دانشمندان ارتباط و مصاحبت خواهی داشت.
اگر ببینی روی کوه طور نشستهای، مورد اعتماد «پادشاه» قرار میگیری.
حضرت دانیال (ع) میفرمایند: اگر ببینی سر کوهی قرار داری، یـعـنـی در تحت پناه شخص بزرگی قرار میگیری.
جابر مغربی میگوید: اگر ببینی سر کوه بلندی ایستادهای، یـعـنـی مقرب و نزدیک پادشاه میشوی.
حضرت دانیال (ع) میفرمایند: اگر ببینی در کوهی محل اقامت ساختهای، یـعـنـی مقرب و نزدیک پادشاه میشوی.
ابن سیرین میگوید: اگر ببینی روی کوهی نشستهای، یـعـنـی آنچه را که در پی آن هستی بدست میآوری و حاجت و خواسته تو برآورده میشود .
جابر مغربی میگوید: اگر در خواب ببینی وارد درۀ کوهی شدهای، تعبیرش این است که زندانی میشوی یا اینکه از دنیا میروی.
اگر ببینی در کوه سوراخی وجود دارد و داخل آن رفتهای، یـعـنـی از راز «پادشاه» باخبر میشوی
ابن سیرین نیز میگوید: یـعـنـی از راز پادشاه آگاه میشوی، و اگر ببینی از آن سوراخ چیزی بیرون آوردهای، یـعـنـی به اندازهای که بیرون آوردهای پادشاه چیزی به تو میدهد.
ابن سیرین میگوید: اگر ببینی در کوهی پنهان شدهای و راهی برای بیرون آمدن نداری، یـعـنـی با حیله و نیرنگ تو را وارد کاری میکنند و با سختی و دشواری از آن کار خلاص میشوی.
ابراهیم کرمانی میگوید: اگر ببینی در کوهی هستی و نمیتوانی بیرون بیایی، یـعـنـی گرفتار کاری میشوی و نمیتوانی خلاص بشوی (دفع بلا و گرفتاری).
جابر مغربی میگوید: اگر در خواب ببینی از کوه افتادهای، تعبیرش این است که به خواستهات نمیرسی
ابن سیرین نیز میگوید: اگر ببینی از جای بلندی، مثل کوه یا بام یا دیوار و… افتادهای، یـعـنـی به خواستۀ خودت نمیرسی.
ابراهیم کرمانی میگوید: اگر ببینی از کوه پایین افتادهای، یـعـنـی حال تو بد میشود و به آن اندازهای که افتادهای، بدن تو دچار رنج و ناخوشی میشود، یا اگر ببینی به شدت زخمی شدی و خون آمده است، یـعـنـی به اندازه زخمی که دیدهای دچار ضرر و زیان میشوی.
ابن سیرین میگوید: اگر ببینی بر روی دامنۀ کوهی مستقر شدی و اقامت کردی، ولی از آنجا به پائین افتادی، یـعـنـی دچار غم و اندوه میشوی (دفع بلا و گرفتاری).
حضرت دانیال (ع) میفرمایند: اگر در خواب ببینی کوهی را از جا کندهای، تعبیرش این است که شخص بزرگی را شکست میدهی
ابن سیرین میگوید: اگر ببینی در حال کندن سنگ از کوه هستی، یـعـنـی از مرد بزرگ و سنگدلی با مکر و حیله مال و اموالی به دست میآوری.
ابراهیم کرمانی میگوید: اگر ببینی در حال کندن کوه هستی، یـعـنـی بر مردم حیله و نیرنگ ترتیب میدهی.
جابر مغربی میگوید: اگر ببینی به راحتی در حال کندن کوهی هستی، یـعـنـی کسی به تو چیزی میدهد.
ابن سیرین میگوید: اگر در خواب ببینی سر کوهی اذان میگویی یا نماز میخوانی، تعبیرش این است که کار تو رونق میگیرد و در آن پیشرفت میکنی.
ابراهیم کرمانی میگوید: اگر ببینی سر کوهی اذان میگویی، یـعـنـی به «پادشاه» حرفهای حق و درستی میزنی و او را به سوی خداوند متعال دعوت میکنی.
اگر ببینی در بین کوهی اذان میگویی، یـعـنـی گرفتار گروهی ستمگر میشوی و به تو خیانت میکنند (دفع بلا و گرفتاری)
جابر مغربی میگوید: اگر در خواب ببینی از کوه سنگ برمیداری و به هر جائی پرتاب میکنی، تعبیرش این است که نامههای مختلفی خواهی نوشت.
اگر ببینی کوهی میلرزد و تکان میخورد، یـعـنـی شخص بزرگی در آن سرزمین ناخوش میشود.
با عرض سلام
خواب دیدم دارم میرم بالای کوه ونامزدمو میبینم که پایین کوه هستش بعد دیدم که داریم بالای کوه سر قبر چندتا شهید فاتحه میخونیم و خوش و خرم و دست تو دست داریم از کوه پایین میایم میخواستم بدونم تعبیرش چیه ،ممنون از لطفتون
سلام خواب دیدم برای مراسم عزاداری یکی ازاقوام همسر خواهر همسرم به شهر دیگه ای رفتم یکی از اقوامشون که اصلا در بیداری نمی شناسمش و نمیدونم کیه میگه برین ویلای من ویلاش بالای کوه بلند و سنگیه با موتور از کوه بالا میرم ولباس کاملا سفید تنمه خیلی هم خوب موتور سواری میکنم خیلی راحت بالا میرم از اون بالا همه رو نگاه میکنم مردم به نظرم کوچک اومدن ولی همه رو واضح میدیدم لطفا بگین تعبیر چیه
سلام من در۷خواب دیدم به بالای کوهرطور رفتم بالای کوه غار بزرگی بود ولی من داخل غار نشدم وقصد داشتم سوره تین رو درون غار بخونم
سلام من خواب دیدم از کوهی بالا میرم و سقوط میکنم وقتی به زمین میرسم میبینم توی یه مسجدم که همه دارن نماز میخونن و گریه میکنم و شکر میکنم که خدا نجاتم داد میخواستم ببینم تعبیرش چی میشه؟
سلام خواب دیدم با چندنفرازنزدیکانم رفتیم روی قله کوه روی قله کوه که تماماسنگی بود بودیم واونجا همه چسبیده به نشسته بودیم تاجابرای همه مون بشه بعدیه من یه هوپشتمونگاه کردم دیدم یه کوه دیگه چسبیده به این کوه که قله اش پهن تره خوشحال شدم وبه بقیه گفتم که بیاناونجا جاهست رفتیم همهباهم یه چیزی انداختیم روی کوه دراز کشیدیم تابخابیم لطفا بگین تعبیرش چیه