تصاویر بی نظیر و عکس دریا زیبا ایران و جهان
عکس جالب و دیده نشده فلامک جنیدی و شقایق دهقان
عکس جالب و دیده نشده فلامک جنیدی و شقایق دهقان برای دیدن عکس جالب و دیده نشده فلامک جنیدی و شقایق دهقان به ادامه مطلب مراجعه کن
سوگل طهماسبی در برنامه دست پخت های خودمانی
عکس سوگل طهماسبی در برنامه دست پخت های خودمانی برای دیدن عکس سوگل طهماسبی در برنامه دست پخت های خودمانی به ادامه مطلب مراجعه کنید عکس سوگل طهماسبی در برنامه دست پخت های …
بهترین عکس های نیکو خردمند + بیوگرافی کامل
عکس های نیکو خردمند + بیوگرافی برای دیدن عکس های نیکو خردمند و بیوگرافی به ادامه مطلب مراجعه کنید
تصاویر بی نظیر و عکس دریا زیبا ایران و جهان
در این مطلب از سایت جسارت عکس دریا را برای شما از سرارسر جهان فراهم نمو ده ایم.
دریا,دریاچه ارومیه,دریا دادور,دریای خزر,دریاچه چیتگر,دریاچه گهر,دریافت خلافی خودرو,دریافت فیش حقوقی,دریافت موجودی بانک ملی,دریاچه اوان,دریاچه ارومیه سرخ شد,دریاچه ارومیه امروز,دریاچه ارومیه 1395,دریاچه ارومیه جان گرفت,دریاچه ارومیه قرمز,دریاچه ارومیه قرمز شد,دریاچه ارومیه خشک شد,دریاچه ارومیه قبل از انقلاب,دریاچه ارومیه اخبار,دریا دادور لالایی,دریا دادور وطنم,دریا دادور دانلود,دریا دادور ماه پیشانو,دریا دادور ماه پیشونی,دریا دادور وطنم Mp3,دریا دادور دختر شیرازی,دریا دادور یاد من کن,دریا دادور جینگه جان,دریای خزر یا کاسپین,دریای خزر کوسه دارد,دریای خزر سهم ایران,دریای خزر+عکس,دریای خزر قبل از انقلاب,دریای خزر گردم,دریای خزر مقاله,دریای خزر تحقیق,دریای خزر روسیه,دریاچه چیتگر آدرس,دریاچه چیتگر منطقه 22,دریاچه چیتگر کجاست,دریاچه چیتگر عکس,دریاچه چیتگر نقشه,دریاچه چیتگر ماهیگیری,دریاچه چیتگر روی نقشه,دریاچه چیتگر امکانات,دریاچه چیتگر در تهران,دریاچه گهر عکس,دریاچه گهر لرستان,دریاچه گهر درود,دریاچه گهر دورود,دریاچه گهر در تابستان,دریاچه گهر الیگودرز,دریاچه گهر خرم آباد,دریاچه گهر ازنا,دریاچه گهر استان لرستان,دریاچه اوان خشچال,دریاچه اوان+نقشه,دریاچه اوان ماهیگیری,دریاچه اوان در قزوین,دریاچه اوان کجاست,دریاچه اوان، استان قزوین,دریاچه اوان روی نقشه,دریاچه اوان در تابستان,دریاچه اوان و قلعه الموت
عکس دریای طوفانی,عکس کشتی در دریای طوفانی,عکس دریا در شب,عکس دریا خزر,عکس دریاچه چیتگر,عکس دریاچه,عکس دریای خلیج فارس,عکس دریای خزر در روسیه,عکس دریای خزر در شب,عکس دریای خزر و خلیج فارس,عکس های دریای خزر,عکس زیبای دریای خزر
وقتی دلت گرفته باشه …
تمام آرامش یک ساحل را هم به تو بدهند …
باز هم دل تو بارانیست …
خیس تراز دریا خراب تر از امواج
عشق با این همه نیرنگ عواقب دارد
جَدَلِ آینه و سنگ عواقب دارد
رود بی تاب برای لب دریاست ولی …
جاده فرسنگ به فرسنگ عواقب دارد
از “من”
تا
“تو”
…
هفت آسمان
دریاست
لاک پشت های کوچکی که تازه به دنیا امده اند را دیده ای؟
بی اختیار به سمت دریا می روند…
این گـونه دوستت دارم بی اختیــــآر
بچه های فقیر فقط در زنگ انشا
تعطیلات را به کنار دریا می روند !
هــوای تو را میــخواهم در این حال دلتنــگی
امــواجــی از یاد تــو را میــــخــواهـــم
در دریای خاطره های به یادماندنی
میخوانمت تا دلم آرام بماند
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟؟
در نمک باید راز عجیبی نهفته باشد
هم در اشک های ماست
هم در دریا
حکایت من…
حکایت کسی بود
که عاشق دریا بود
اما قایق نداشت
کاش میدانستی برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت
مثل ساحل آرام باش
تا دیگران مثل دریا ، بی قرارت باشند
عکس دریای طوفانی,عکس کشتی در دریای طوفانی,عکس دریا در شب,عکس دریا خزر,عکس دریاچه چیتگر,عکس دریاچه,عکس دریای خلیج فارس,عکس دریای خزر در روسیه,عکس دریای خزر در شب,عکس دریای خزر و خلیج فارس,عکس های دریای خزر,عکس زیبای دریای خزر
عجیب شباهتی داشتی با دریا
دریا نیز غرقش که می شوی پس ات می زند
دریا باش تا بعضی ها از با تو بودن لذت ببرند،
و بعضی ها که لیاقت تو ندارند غرق شون
دود اگر بال انشیند…کسرشان شعله نیست…
جای چشم ابرو نگیرد…گرچه او بالاتر است…
شصت و شاهد…هردو دعوی بزرگی میکنند…
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتریست؟
آهن و فولاد از یک کوره می ایند برون…
آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است..
گر ببینی تا کسان بالا نشینند صبرکن..
روی دریا کف نشیند..قعر دریا..گوهر است…
از مرگ ماهی ها میترسم…
وگرنه درد دلم را به دریا خواهم گفت
مد چشمت بی شتابم می کند
موج این دریا حبابم می کند
باز لبخند تو می گوید بیا
باز می آیم ، جوابم می کند
مانده ام سر گشته در یک انتظار
تا غمت کی انتخابم می کند
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
دریا از من گله مند است! زیرا که همیشه وسعت دل تو را به رخ او میکشم
اول دریا، آرام بود
و شب ها راه نمی رفت
تا تو هوای شهر به سرت زد
حالا هزار سال است
دریا گیج
هی می رود
هی بر می گردد..
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند
چه تلخ است قصه عادت
آب درون ظرف، شفاف است؛ آب دریا اما تیره. حقیقت های کوچک کلماتی شفاف دارند، حقایق بزرگ اما سکوتی عظیم
اشتباه میکنند
بعضیها
که اشتباه نمیکنند !
باید راه افتاد …
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند،
بعضی هم به دریا نمیرسند
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد
میدونی دریا چرا دریا شد؟
به خاطر موجاش اگه موج نداش هیچ و قت دریا نمی شد،
من یه دریام و تو موجهای منی
دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست،
اما برای ماهی زندگیست…
برای کسی که دوستت دارد
” زندگی ” باش ،، نه ” تفریح ”
هزاران قطره را دریا کن ای دوست!
همه اجزاء را یکجا کن ای دوست!
گناه توست،کثرت آفرینی
تو مسئول خطای اینچنینی
عکس دریای طوفانی,عکس کشتی در دریای طوفانی,عکس دریا در شب,عکس دریا خزر,عکس دریاچه چیتگر,عکس دریاچه,عکس دریای خلیج فارس,عکس دریای خزر در روسیه,عکس دریای خزر در شب,عکس دریای خزر و خلیج فارس,عکس های دریای خزر,عکس زیبای دریای خزر
مثل قایقی خسته تو دریا
مثل دیدن تو توی رویا
مثل گریه تلخ دیوونه
دیگه چیزی ازم نمیمونه
مثل قایقی خسته تو دریا
مثل دیدن تو توی رویا
مثل گریه تلخ دیوونه
دیگه چیزی ازم نمیمونه
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم ،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد
چه دنیاییه دنیای زیر آب
کاش میشد زیر دریا خونه ساخت
آدم ها من را به یاد تو نمی اندازند ، اینجا هیچکس شبیه تو نیست
دلم که تنگ می شود برایت ، کنار آتش می نشینم و دریا میکشم و به درختان فکر می کنم
به نام خداوندی که ماهی را عشق دریا کرد
مهربانی را وقتی دیدم که کودکی داشت آب شور دریا را با آبنبات چوبی کوچکش شیرین می کرد
روی آن شیشه ی تب دار تورا ها کردم
اسم زیبای تورا با نفسم جا کردم
شیشه بدجور دلش ابریو بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
با سر انگشت کشیدم عکس تورا
عکس زیبای تورا سیر تماشا کردم
شاید عظمت قلب ها را با دریا مثال بزنند…
اما من دوست دارم تو را به ترنم صبحگاهی مثال بزنم…
چون در هوای تو نفس کشیدن عجیب بوی بهشت می دهد
ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند ,چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد یافتند …
تلاطم زندگی حکمت خداست
از خدا دلی آرام می خواهم نه دنیای آرام
عکس دریای طوفانی,عکس کشتی در دریای طوفانی,عکس دریا در شب,عکس دریا خزر,عکس دریاچه چیتگر,عکس دریاچه,عکس دریای خلیج فارس,عکس دریای خزر در روسیه,عکس دریای خزر در شب,عکس دریای خزر و خلیج فارس,عکس های دریای خزر,عکس زیبای دریای خزر
تا ته قصه چ پیدا و چ پنهون باتوام..
زیر اوار مصیبت یا ک بارون با توام..
دل ب دریا زدم و کاری ب دنیا ندارم..
تو سکوت سنگین دنیا غزل خون باتوام..
هرچی تنها تر بشی دنیا تورو کم تر میخواد..
خودت اونوقت میبینی چقدر فراوون با توام
میخواهم انقدر ب پایت گریه کنم ک دریا پیش چشمانم کم بیارد
اشتباه می کنند
بعضی ها
که اشتباه نمی کنند !
باید راه افتاد …
مثل رودها که بعضی به دریا می رسند،
بعضی هم به دریا نمی رسند
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد
شاید همه بخواهند خانه شان پنجره ای رو به دریا…. جنگل یا کوه داشته باشد اما….
من به پنجرهای رو به دبیرستان دخترانه هم راضیام
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
صدای موج ها . . .
گرمی . . .
آغوشت . . .
زندگی یعنی همین . . . .
آرامش . . . عشق . . . امنیت
میدونی چرا. دریا خیلی بامعرفته؟ چون اگه یه بار از ساحلش عبورکنی. تا آخر عمر با موجهاش جای پاهاتو می بوسه… دریاتم به خدا
تمام آب های روی زمین رو میتونی فرض کنی؟
اقیانوس..
دریا..
باران!
فکر کن اگه همشو بخوای با قطره چکان قطره قطره کنی چقدر میشه ؟
به همون اندازه دوستت دارم
عکس دریای طوفانی,عکس کشتی در دریای طوفانی,عکس دریا در شب,عکس دریا خزر,عکس دریاچه چیتگر,عکس دریاچه,عکس دریای خلیج فارس,عکس دریای خزر در روسیه,عکس دریای خزر در شب,عکس دریای خزر و خلیج فارس,عکس های دریای خزر,عکس زیبای دریای خزر
وداع آخرم با تو، وداعم با نفس هامه
ببین نزدیکه ویرون شم، رفیقم قلب تنهامه
یه دریا تو چشام دارم،شبم لبریز بارونه
بدون تو کسی جز من، کنار من نمیمونه
عکس دریای طوفانی,عکس کشتی در دریای طوفانی,عکس دریا در شب,عکس دریا خزر,عکس دریاچه چیتگر,عکس دریاچه,عکس دریای خلیج فارس,عکس دریای خزر در روسیه,عکس دریای خزر در شب,عکس دریای خزر و خلیج فارس,عکس های دریای خزر,عکس زیبای دریای خزر
عکس دریای طوفانی,عکس کشتی در دریای طوفانی,عکس دریا در شب,عکس دریا خزر,عکس دریاچه چیتگر,عکس دریاچه,عکس دریای خلیج فارس,عکس دریای خزر در روسیه,عکس دریای خزر در شب,عکس دریای خزر و خلیج فارس,عکس های دریای خزر,عکس زیبای دریای خزر
دریا باش ، که اگر کسی
سنگ به سویت پرتاب کرد،
سنگ غرق شود،
نه تو متلاطم شوی.
((جی پی واسوانی))
دلم جراتش قطره ای
بيش نيست
تو ای عشق
او را به دريا ببر…
((محمد علی بهمنی))
دریا
بالاتر از دامن تو میآید
وقت تنگ است
پیش از بهکار افتادن سایتهای هوایی
خودت را برقصان
جنگندههایی در سرم دست به مانور زدهاند
و
من هنوز به گلهای دامنت
به قهوه لبانت
به شلیته پوشی موهایت
اعتقاد دارم
شکل شهادتین
پس از ریختن بمبهای خوشهای در موهایت…
((محمد جنابادی))
من خس بى سر و پايم كه به سيل افتادم
او كه مى رفت مرا هم به دل دريا برد
((علامه طباطبايى))
یبافبعغثف
موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای ست، رفتن رسیدن است…
((قیصر امین پور))
دریـا، کمـبودِ آب می فهمد؟…نه…
ساحل، یک لحظه خواب می فهمد ؟…نه…
یـک عـمر به سـمت تو دویـدم امـا
لب تشنه مگر سراب می فهمد ؟…نه…
((علی عطری))
وقتی همه جا پر است از دل سیری
عاشق بشوی غریب تر می میری
یادت نرود! به مردم این دنیا
دریا بدهی، کویر پس می گیرى…!!
((وحید برزگر قهفرخی))
از حباب نفسم می فهمم
چیزی از من ته دریا مانده
مثل جا ماندن قلاب در آب؛
بدنم
در بدنت
جا مانده!
((احسان افشاری))
چرا نشسته ای؟
توفان هنوز ایستاده است
و فاصله ما
تا آرام ترین موج دریا
پرواز یک پرنده
بیش تر نیست
به شنبه و یکشنبه و چندشنبه
کاری نداشته باش
جیب هایت را باید
از غروب های جمعه
خالی کنی
من هم
خرده شیشه های ماه و
تجربه های نیمه تمام را
از چمدانم برمی دارم
تا سبک
به خواب دریا رویم.
((فهیمه غنی نژاد))
دو قدم پیش می آیم ، دو قدم بیش بیا
شاید این فاصله کمتر بشود پیش بیا
کلبه ی کوچک من تشنه ی مهمانی توست
آی دریا ! به سراپرده درویش بیا
وهم در وهم به دنبال خودم می گردم
تا رهایم کنی از پرسه ی تشویش بیا
قیس در کعبه به دنبال یکی می گردد
تا رسانی مگر ای خوب به لیلی ش بیا
دیگر ای فرصت آبی به چه می اندیشی
آخر عشق قشنگ است نیندیش بیا
((مجتبی صادقی))
دریا
جایی ست که باید از غرق شدن در آن بترسی
آبی باشد در شمال ایران
یا قهوهای در چشمهای یک زن.
((مژگان عباسلو))
سال هاست که به طوفانزدگی عادت داریم
فرقی نمی کند
زنده یا مرده
دریا
روزی ما را به ساحل خواهد رساند
((عاطفه جوادیان))
باز موجی می شویم
من متکایم را در آغوش می کشم
تو معشوقه خیالی ات را
اسمش را باران گذاشته ای
موج بر می دارم
اما تو آرام گرفته ای آن گوشه تخت
دلت که خوب گرفت
خیس می شوی
و من فرو می روم
ما دو جزیره ایم دور از هم
که هیچ موجی ما را بهم نمی رساند
سال ها بعد
نقشه ای می کشند
که یکی از ما را نشان نخواهد داد !
((سحر عبادی پور))
رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
رفتن
آمدن
رفتن …
دريا هم نمى فهمد چه مى خواهد
((شهاب مقربين))
چشم هایش به رنگ دریا بود
یا دریا
به رنگ چشم های او
نمی دانم
تنها می دانم
وقتی عاشق دریا شدم که
چشم های او را دیدم …
((محمد شیرین زاده))
تکیه بر جنگل پشت سر
روبروی دریا هستم
آنچنانم که نمی دانم در کجای دنیا هستم
حال دریا آرام و آبی است
حال جنگل سبز سبز است
من که رنگم را باران شسته است
در چه حالی ایا هستم ؟
کوچ مرغان را می بینم موج ماهی ها را نیز
حیف انسانم و می دانم
تا همیشه تنها هستم
وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز
من ولی در کار جان شستن
از غبار فردا هستم
صفحه ای ماسه بر می دارم
با مداد انگشتانم
می نویسم
من آن دستی که
رفت از دست شما هستم
مرغ و ماهی با هم می خندند
من به چشمانم می گویم
زندگی را میبینی
بگذار
این چنین باشم تا هستم
((محمد علی بهمنی))
همون لحظه که شک کردی
به احساس همه دنیا
همون لحظه که با هیچکس
نمیری تا لب دریا
من اینجا دوستت دارم…
((لیلا مهاجرانی))
یه دریای آروم بودم ولی
حالا فکر دریا به هم ریخته
تو طوفان به پا کردی، پاشو ببین
چقد ماهی تو ساحلم ریخته !
((رویا ابراهیمی)
از چشم هایت صدای امواج می آمد
صدای کوبیده شدن به صخره ها
صدای نقش بستن من بر سنگ های خیس
به زبان مادریی ام چیزی به من بگو
دیدم خلیج ترک می خورد
دیدم که دیواری از آب آسمان را می شکافد
دیدم که از آب بیرون می زنی
با اندوهی آویزان از تنت
نه لال می شوم
نه زیبایی گناه کارم از آغوشم دل می کند
تو رفته ای
و سرگردانی ام همه را به خنده می اندازد
چیزی برای نوشتن ندارم
دریاهایم همه در باد گم شده اند
شعرم پر از کلمات دیوانه ای ست
که گاه و بی گاه
برای تو رگ هایشان را می برند
من محکومم و آشوب جهان نجاتم نمی دهد
چاره ای نیست
جز آن که از نقش چروکیده ام بر سنگ بیرون بیایم
عصایم را بردارم
و به لشگر شکست خورده کلمات پناه ببرم
((آیدا عمیدی))
رنگ میگیرد آسمان دلم
وقتی یادتو همیشه اینجاست
من نمیدانستم پرواز یعنی چه
حال میفهمم دل زدن به دریاست
((نیلوفر ثانی))
دریا
همسایه ی
دیوار به دیوارتوست
ماه
خودش را در حوض حیاط
تو می اندازد
وصبح
نام کوچک توست
مرا بخوان
به لهجه باران
به زبان سبزه
می خواهم
ابر شوم
هرجاکه تو باشی
((کیوان ملکی سوادکوهی))
چقدر از ساحل چشمات دورم، دلم آشوبه و دستام سرده
شب به زیبایی دریا می شه، اگه عشقم به دلت برگرده
تا به دستای تو عادت کردم، تو رو غصه ها ازم دزدیدن
خیلی طوفانیه دریا امشب، مگه موجا تو رو با کی دیدن
من ازت دورم و حالم خوش نیست، بی هوا تا ته دریا می رم
بهتره به فکر من باشی که، دارم از ندیدنت می میرم
تو که پشت منو خالی کردی ،تو یه لحظه از نفس افتادم
خوش به حالت که هنوزم خوبی، من که زندگیمو از دست دادم
خوش به حالت که دلت اینجا نیست، خوش به حالت که خوشی با اونو
مثل من دوره نکردی هر شب، خاطرات لب دریامونو
بی تو دیوونه شدم درکم کن باورم نمی شه رفتی با اون
آخرین خاطرمون اینجا بود زندگیمونو به عقب برگردون
((نرگس جعفری))
اول دریا آرام بود
و شب ها راه نمی رفت،
تا تو هوای شهر به سرت زد.
حالا هزار سال است
دریا گیج،
هی می رود
هی بر می گردد .
((الیاس علوی))
دریا
بر پنج شنبه های ساحل
نمک می پاشد،
حالا
ستاره های دریایی
از آب بیرون اند،
شهر
پنجره هایی خاموش در دستش،
و سنجاقک ها
به چه خواب عمیقی
فرو رفته اند.
شب
روی شیشه های پنجره ای
پافشاری می کند
پنجره ای و شاید پرده ای
و کسی آن سو است
با دستانی که
روزی برایم تکان داده بود
((موسی زنگنه))
سلامم را برسان به دریا قاصدک .
دستی از دل تنگم به سر شالیزار بکش.
قاصدک چشمانم را ببر به لیلاکوه، کمی عطر چای بیاور.
چشمانم بی قرار باران است.
باران قهر کرد و نبارید
ابر نشد که بر موجهای کف و صدفهای ماسه ای سجده کنم.
قاصدک راز پنهانم را به دخترک شمالی آهسته بگو.
بگو که شاهزاده ی آبی چشم،
اسب سفید چوبی را رو به آسمان گرفته
و امید به رویش نیلوفرهای مرداب دارد.
قاصدک چشم جنگل پرندگان بی قفس را
به جای من ببوس و سلامم را بر بام سبز لاهیجان رها کن.
پرستوها راه لانه را گم کرده اند.
در اندیشه ی پرستوها بودم که لانه ام گم شد.
((امین آزاد))
به پيش روي من تا چشم ياري مي كند ، درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
درين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم دريا ، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست
خروش موج با من مي كند نجوا
كه : هر كس دل به دريا زد رهائي يافت
كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت
مرا آن دل كه بر دريا زنم ، نيست
ز پا اين بند خونين بر كنم نيست
اميد آنكه جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم نيست
((فريدون مشيري))
نزدیک می شوم
بوی دریا می آید
دور که می شوم
صدای باران!
بگو تکلیف ام با چشمهایت چیست؟
لنگر بیاندازم عاشقی کنم؟!
یا چتر بردارم و دلبری کنم؟!
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: “ایست”؟
باد را فرمود: “باید ایستاد”؟
به پیش روی من , تا چشم یاری می کند , دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش .
غمم دریا , دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست !
خروش موج , با من می کند نجوا ,
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت !
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت …
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست ,
امید آنکه جان خسته ام را ,
به آن نادیده ساحل افکنم نیست !
لب دریا… نسیم و آب و آهنگ …
شکسته… ناله های موج … بر سنگ.
مگر دریا دلی … داند … که ما را…
چه توفان ها ست … در این سینه تنگ !
…
تب و تابی ست … در موسیقی آب
کجا … پنهان شده ست … این روح بی تاب
فرازش … شوق هستی … شور پرواز…
فرودش : غم … سکوتش : مرگ ومرداب …!
…
سپردم … سینه را … بر سینه کوه
غریق بهت جنگل های انبوه …
غروب بیشه زارانم … در افکند
به جنگل های بی پایان اندوه !
…
لب دریا … گل خورشید … پرپر !
به هر موجی … پری خونین … شناور !
به کام خویش … پیچاندند و بردند،
مرا … گرداب های سرد باور !
…
بخوان … ای مرغ مست بیشه دور…
که ریزد …. از صدایت … شادی و نور…
قفس … تنگ است و دل … تنگ است… ورنه
هزاران نغمه دارم … چون تو پر شور !
…
لب دریا… غریو موج و کولاک…
فرو پیچده شب … در باد نمناک…
نگاه ماه … در آن ابر تاریک…
نگاه ماهی افتاده بر خاک !
…
پریشان است …امشب … خاطر آب …
چه راهی می زند … آن روح بی تاب !
« سبکباران ساحل ها » … چه دانند…
«شب تاریک و بیم موج و گرداب » !
…
لب دریا … شب از هنگامه لبریز …
خروش موج ها: پرهیز … پرهیز … ،
در آن توفان … که صد فریاد … گم شد؛
چه بر می آید از … وای شباویز ؟!
…
چراغی دور … در ساحل … شکفته
من و دریا … دو همراز نخفته !
همه شب … گفت دریا … قصه با ماه
دریغا … حرف من… حرف نگفته !
فریدون مشیری
…………………………………………………….
روزهای پیچیده ای را … دارم ساده … میگذرونم
نگرانم !
انگار دریک فیلم اکشن سینمایی … اوج فیلم … درست وسط پرده سینما
گیر کردم …
دو بعدی هست … عقب یا جلو نمیتونم برم
از جام نمیتونم … تکون بخورم
یک عده تماشاگر این ماجرا به من دلداری میدن …
که هیچ اتفاقی نمیفته و یک عده …
ولی من … می ترسم ! بازی هم بلد نیستم !
الهه …
” چراغي در افق ”
به پيش روي من تا چشم ياري ميكند درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش
غمم دريا دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست
خروش موج با من مي كند نجوا
كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت
كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت
مرا آن دل كه بر دريا زنم نيست
ز پا اين بند خونين بركنم نيست
اميد آنكه جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم نيست
غروب است و لب دریا، بیا بنگر جنونش را
ز بی مهری کسی گویا به جوش آورده خونش را!
کجا می اینچنین موجی به جان و دل دراندازد
مگر پر کرده از آتش کسی جام درونش را
یکی بوسه زده بر گونهاش خورشید و در گوشش
چهها خوانده نمیدانم، که برد از کف سکونش را
به رقص آیم چنان موج و چو مستان کفزنان آیم
که در یا میزند اکنون خوش آوا ارغنونش را
چه میشد باز میدیدم شراب چشمهایش را
نقاب شب نمیپوشاند روی لالهگونش را
چه غم دارم که میدانم رسد صبح امید و من
ببینم بر تن دریا لباس نیلگونش را
چو دیدم دختر دریا ز خورشیدش به سر تاجی
نمیخواهم ز دنیا تاج و تخت واژگونش را…
ترانه اقیانوس
شب های ساحلت پر فانوسه
آغوش تو اقیـــانوسه
نبض چشمای تو رقص رویاست
آهنگ تو موج دریاست
چراغ خوابت از نور مهتاب
چشمات بیدارن حتی توی خواب
ساحل سرشار از عشق و امّیـد
تو رگهات می جوشه خون خورشید
رو ماسه های ساحلی یه قلب عاشق کشیدم
وقتی که موج اومد و رفت دیگه دلم رو ندیدم
دنبال دل میون موج رفتم و ناخدا شدم
دنیا رو گشتم آخرش کنار تو پیدا شدم
من ناخدای آرزو تو ساحل ترانه ای
تو در نگاه عاشقم همیشه بیکرانه ای
ساحل سرشار از عشق و امّیـد
تو رگهات می جوشه خون خورشید
ساحل زمینهی اصلی حدود بیست شعر از شعرهای آزاد نیما یوشیج است. ساحل دریا، کرانهی رود، بندرگاه- و هرجای دیگری در کنار آب- جایگاه امن و آسایش اوست و از مکانهای مورد علاقه و ایدهآلش. در ساحل است که او احساس آرامش و شادمانی میکند و حضور آب و صدایش و جریانش و امواجش به او طراوت و تازگی و سرزندگی میبخشد.
در این متن نقش و موقعیت ساحل در شعرهای آزاد نیما یوشیج و نگاه او به ساحل در این شعرها را بررسی کردهام.
در منظومهی “افسانه” ساحل تنها جاییست که “عاشق” در آن احساس سبکباری و خوشحالی میکند و نغمهی طرب میسراید:
بر سر ساحل خلوتی ما
میدویدیم و خوشحال بودیم.
با نفسهای صبحی طربناک
نغمههای طرب میسرودیم.
نه غم روزگار جدایی.
در شعر “ققنوس” که نخستین شعر آزاد نیما یوشیج است، ققنوس- مرغ خوشخوان آتشنهاد- پرواز پایانی خود را به سوی شعلههای آتش، برای سوختن و بیرون آوردن جوجههایش از دل خاکسترش، در آستانهی غروب خورشید، از فراز تپهای مشرف بر ساحل شروع میکند:
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال
و مرد دهاتی
کردهست روشن آتش پنهان خانه را
قرمز به چشم، شعلهی خردی
خط میکشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور
خلقند در عبور
او، آن نوای نادره پنهان چنانکه هست
از آن مکان که جای گزیدهست میپرد
در بین چیزها که گره خورده میشود
با روشنی و تیرگی این شب دراز
میگذرد
یک شعله را به پیش
مینگرد.
در شعر “غراب” هم که نیما یوشیج آن را چند ماه پس از شعر “ققنوس” سروده، غراب در هنگام غروب، تنها بر ساحل نشسته است:
وقت غروب کز بر کهسار، آفتاب
با رنگهای زرد غمش هست در حجاب
تنها نشسته بر سر ساحل یکی غراب
وز دور آبها
همرنگ آسمان شدهاند و یکی بلوط
زرد از خزان
کردهست روی پارچهسنگی به سر سقوط
زمینهی مکانی شعر “میخندد” ساحلی خلوت و خاموش است که در آن سایهای تنها نشسته است:
میآید بر کنار ساحل خلوت وَ خاموش
به حرف رهگذاران میدهد گوش.
….
نشسته سایهای بر ساحلی تنها
نگار من به او از دور میخندد.
رویدادهای مرموز و شگفتانگیز شعر “گل مهتاب” همگی در ساحل رخ میدهند. در دل شبی تاریک که در آن موجهای تیره بر فراز آب تیرهتر میروند و از دیده دور میشوند؛ نیما و همراهش، سوار بر قایق در دل آب، شاهد صحنهای عجیباند و میبینند که شکلی مهیب در دل شب چشم میدرد و مردی سوار بر اسب لخت، با تازیانهای از آتش، بر دوردست ساحل میدود:
وقتی که موج بر زبَر آب تیرهتر
میرفت و دور
میماند از نظر
شکلی مهیب در دل شب چشم میدرید
مردی بر اسب لخت
با تازیانهای از آتش
بر روی ساحل از دور میدوید
و دستها چنان
در کار چیرهتر
بودند و بود قایق ما شادمان بر آب.
با پدید آمدن رنگی شکفته از رنگهای درهم مهتاب و شکفتن گل آکنده از نور مهتاب و زرین کردن آسمان و زدودن زنگار غم از هرچیز و تبدیل کردن چیزهای زردروی پژمرده به چیزهای تروتازه، نیما و همراهش، در حالتی بین خواب و بیداری، با شتاب به سوی ساحل میرانند تا برای همیشه پایبند او باشند و جز به صدای او به صدای دیگری گوش ندهند و در ساحل، در جوار آتش همسایه، آتشی نهفته بیفروزند:
آن وقت سوی ساحل راندیم با شتاب
با حالتی که بود
نه زندگی نه خواب
میخواست همرهم که ببوسد ز دست او
میخواستم که او
مانند من همیشه بود پایبست او
میخواستم که با نگه سرد او دمی
افسانهای دگر بخوانم از بیم ماتمی
میخواستم که بر سر آن ساحل خموش
در خواب خود شوم
جز بر صدای او
سوی صدای دیگر ندهم به یاوه گوش
وآنجا جوار آتش همسایهام
یک آتش نهفته بیفروزم.
ولی ناگهان دوباره، موجها تیره میشوند و در پیش روی نیما و همراهش گل مهتاب رنگ میبازد و تیره و تار میشود، و در زیر کاجی بر ساحل، جادوگری سبب افسرده شدن آن گل دلجو میشود:
اما به ناگهان
تیره نمود رهگذر موج
شکلی دوید از ره پایین
آنگه بیافت بر زبَری اوج
در پیش روی ما گل مهتاب
کمرنگ ماند و تیرهنظر شد
در زیر کاج و بر سر ساحل
جادوگری شد از پی باطل
وافسردهتر بشد گل دلجو.
صحنهی شعر “پریان” ساحل دریاست، ساحلی افسرده که بر رهگذر تندروان دریا پهن شده و در آن پریان پژمرده کنار هم نشستهاند و شیطان برای فریفتنشان و وادارکردنشان به رهاندن خود از اندوه و از دست دادن آواز حزینشان، سوار بر موج، کنار ساحل آمده و با پریان سخن میگوید:
هنگام غروب تیره کز گردش آب
میغلتد موج روی موج نگران
در پیش گریزگاه دریا به شتاب
هرچیز برآورده سر از جای نهان
آنجا ز بدی نمانده چیزی برجا
اما شده پهن ساحلی افسرده
بر رهگذر تندروان دریا
بنشسته پریپیکرکان پژمرده.
شیطان هم از انتظار طولانی موج
بیرون شده از آب.
حیران به رهی خیال او یافته اوج
خود را به نهان
سوی پریان
نزدیک رسانیده، سخن میگوید
از مقصد دنیایی ِ خود با آنان.
ولی حرفهای آن فریبکار مطرود در پریان تأثیری ندارد و آنها همانطور که کار همیشگیشان است، نشسته در ساحل خاموشی که بر رهگذرش غراب نشسته و در چشماندازش تک درخت مازویی نمایان است، با صدای غمانگیزشان آواز میخوانند و آوای حزینشان سوار بر موج تا دوردست دریا میرود:
میگفت به دل نهفته، جنس مطرود
گنجینهی این ساحل
خلوتطلبان ساحل دریا را
خوشحال نمیکند. آنها
آوای حزین خود را
از دست نمیدهند.
در ساحل خامشی که بر رهگذرش
بنشسته غراب
یا آنکه درخت مازویی تک رسته
وآنجا همه چیز مینماید خسته
آنها همه دلبستهی آوای خودند
دائم پریان
هستند به آوای دگرگون خوانا.
صحنهی شعر “اندوهناک شب” ساحل خاموش است- در کنار دریای منقلب که در امواج خود فرو رفته- و سایههای زیر و روی هرچیز در آن در تکاپویند تا کنجی برای خزیدن و پنهان شدن پیدا کنند. در میان این سایههای گریزان به هر سو، تک سایهای نهفته، همراه با موجهای شتابان، شتابناک از راه میرسد و بر ساحل آشوب خم میشود و سرانجام در میان دورترین سایههای دور، جایی برای نهان شدن پیدا میکند و چشم به راه مینشیند و به گفتوگوی درونی با خود و طرح پرسشهایش میپردازد:
هنگام شب که سایهی هر چیز زیروروست
دریای منقلب
در موج خود فروست
هر سایهای رمیده به کنجی خزیده است
سوی شتابهای گریزندگان موج
بنهفته سایهای
سر بر کشیده ز راهی.
این سایه از رهش
بر سایههای دیگر ساحل نگاه نیست
او را اگرچه پیدا یک جایگاه نیست
با هر شتاب موجش باشد شتابها.
او میشکافد این ره را کاندر آن
بس سایهاند گریزان.
خم میشود به ساحل آشوب.
او انحنای این تن خشک است از فلج.
آنجا، میان ِ دورترین سایههای دور
جا میگزیند.
دیده به ره نهفته نشیند.
در این زمان
بر سوی ماندههای ساحل خاموش
موجی شکسته میکند آرامتر عبور.
کوبیده موجهای وزینتر
افکنده موجهای گریزان ز راه دور
بر کرده از درون موج دگر سر.
او گوش بسته بر سوی موج و از آن نهان
میکاودش دو چشم.
سرانجام، چون ماه از دور بر روی موج میخندد و در خردههای خندهاش، موجهای نحیف فرونشسته اوج میگیرند؛ آن سایهی دویده به ساحل، ناپدید شده و بر جایش، روی سنگی که بر آن نشسته بوده، شب اندوهناک بهجاست:
چون ماه خنده میزند از دور روی موج
در خردههای خندهی او یافتهست اوج
موجی نحیفتر
آن سایهی دویده به ساحل
گمگشته است و رفته به راهی
تنها بهجاست بر سر سنگی
بر جای او
اندوهناک شب.
در شعر “گمشدگان”، درحالیکه دریای گران با چه شور و سودایی در کار است و میآید و سر بر سر ساحل نگون میکوبد و میکاود و میروبد و میجوشد و دل آرمیدگان را میآشوبد؛ ساحل و همهی کسانی که در آناند، خفتهاند و فریاد دریا را پاسخ نمیدهند. از اینرو دریا میغلتد و میپیچد و دور میگردد و گم میشود، اما نه از یاد همگان:
میآید با چه شور و سوداست بهکار.
سر بر سر ساحل نگون میکوبد.
میکاود و میروبد و میجوشد، دل
از هر تن آرمیده میآشوبد.
…
با چشم نه خواب دیدهی دریاییش
بر ساحل و خفتگان آن مینگرد.
چون سایه میآرامد در خانهی موج.
از خانهی ویرانهی خود میگذرد.
چون نیست ز ساحلش به فریاد جواب
میمانَد از هر بد و نیکی پنهان.
میغلتد و میپیچد و میگردد دور.
گم میشود اما نه ز یاد ِ همگان.
در شعر “آی آدمها!”، ساحل جایگاه آدمهای بیدرد و بیخبر از درد است که شاد و خندان بر بساط دلگشا نشستهاند و در ساحل آرام سرگرم تماشایند و خبر از آنکه دارد در دریای تند و تیره و سنگین دست و پا میزند و جان میدهد، ندارند:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
…
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامهتان بر تن
یک نفر در آب میخواند شما را
…
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج میکوبد به روی ساحل خاموش
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش.
میرود نعرهزنان، وین بانگ باز از دور میآید:
“آی آدمها!”
در شعر “کینهی شب”، به هنگام نشستن شب بر ساحل بهقصد کینورزی، همه چیز به غم نشسته، از کراد (درخت جنگلی) که سر در گریبان فرو برده، تا کاج که غمین ایستاده و ساحل را در آغوش گرفته است:
شب به ساحل چو نشیند پی کین
همه چیز است به غم بنشسته
سر فرو برده به جیب است کراد
…
کاج کردهست غمین بالا راست
مینشیند به بر او ساحل.
در منظومهی “مانلی”، پس از گذشتن شبی پرماجرا و فراموشنشدنی بر مانلی ماهیگیر، در مصاحبت با پری دریایی و همآغوشی با او در دل دریا، بههنگام دمیدن صبح، قایق مانلی تنها و بیصاحب بر آب روان است و به سوی ساحل خلوت میرود که در آن همه چیز، جز مانلی، سر جای خودش و در حالت همیشگی است:
به سوی ساحل خلوت اما
ناو بیصاحب میرفت بر آب
بود هرچیز به جای خود از هر سویی
دارمج بر سر توسکای کهن
همچو توسکا ز بر راه بهپای
چوبدست مانلی
بههمانجا که علامت کرده
همچنان در بغل سنگ بهجای.
در شعر “آقا توکا”، خانهی مردی که توکا بر درختی، در کنار پنجرهاش نشسته و با مرد که در پس پنجره است سخن میگوید، بر ساحل دریای خروشان است و صدای مرد به صدای موج دریا میماند:
ز مردی در درون پنجره ماندهست ناپیدا نشانه
فتاده سایهاش در گردش مهتاب نامعلوم از چه سوی بر دیوار
وز او هر حرف میمانَد صدای موج را از موج
ولیک از هیبت دریا.
در شعر “در ره نهفت و فراز ده” ساحل شکستهی تسلیمشده هم، مانند هرچیز دیگر، دلگزاست:
و هرچه دلگزاست:
از ساحل شکسته که تسلیم گشته است
تا درههای خفته به جنگل که کردهاند
میدان برای ظلمت شب باز.
چشمانداز شعر “هنوز از شب دمی باقیست” ساحل است که در آن، شبتاب از جایگاه پنهانش سوسو میزند:
هنوز از شب دمی باقیست، میخوانَد در او شبگیر
و شبتاب از نهانجایش به ساحل میزند سوسو.
چشمانداز شعر “قایق” ساحل خراب است که در آن قایق شاعر به خشکی نشسته و او افتاده در عذاب، فریاد میزند و از رفیقانش تقاضای کمک میکند:
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد میزنم:
“وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مَخافت این ساحل خراب
و فاصلهست آب
امدادی، ای رفیقان! با من.”
در شعر “خانهام ابریست”، خانهی ابری نیما یوشیج در ساحل دریا قرار گرفته و او با خیال روزهای روشن از دست رفته، به سوی آفتابش در گسترهی دریا مینگرد:
خانهام ابریست اما
ابر ِ بارانش گرفته است.
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتابم
میبرم در ساحت دریا نظاره.
در شعر “در کنار رودخانه”، جایگاه شاعر ساحل رودخانه است. او در روز گرم آفتابی، خسته از درد تمنا کنار رودخانه ایستاده و رفیق آفتابگونش را چشم به راه است، اما افسوس که نشانی از او نمییابد:
در کنار رودخانه من فقط هستم
خستهی درد تمنا
چشم در راه آفتابم را.
چشم من اما
لحظهای او را نمییابد.
در شعر “شبپرهی ساحل نزدیک”، شاعر در شب تاریک، در اتاق روشنش، کنار ساحل نشسته و با شبپرهای که دمبهدم بال بر شیشهی اتاقش میکوبد تا به هوای رسیدن به روشنایی آرامشبخش داخل اتاقش راه یابد، سخن میگوید:
چوک و چوک… گم کرده راهش در شب تاریک
شبپرهی ساحل نزدیک
دمبهدم میکوبدم بر پشت شیشه.
شبپرهی ساحل نزدیک!
در تلاش تو چه مقصودیست؟
از اتاق من چه میخواهی؟
شبپرهی ساحل ِ نزدیک با من (روی حرفش گنگ) میگوید:
“چه فراوان روشنایی در اتاق تست!
باز کن در بر من
خستگی آورده شب در من.”
درست شبیه همین ماجرا در شعر “سیولیشه” رخ میدهد:
تیتیک تیتیک
در این کران ساحل و به نیمه شب
نوک میزند
سیولیشه
روی شیشه.
در شعر “بر سر قایقش”، قایقبان سرگشته و ناشکیبا دچار تعارض درونی است. هنگامی که در دریای توفانیست آرزو میکند که کاش کشمکش موج او را به ساحل میبرد. ولی چون به ساحل میرسد، آرزو میکند که کاش دوباره در میان دریای گران بود:
بر سر قایقش اندیشهکنان قایقبان
دائماً میزند از رنج سفر بر سر دریا فریاد:
“اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی میداد.”
…
بر سر ساحل هم لیکن اندیشهکنان قایقبان
ناشکیباتر بر میشود از او فریاد:
“کاش بازم ره بر خطهی دریای ِ گران میافتاد.”
و سرانجام در شعر “پاسها از شب گذشته است”، در دل شب، میزبان، پس از رفتن میهمانان، در خانهی ساحلیاش تنها نشسته و در حصار نیآجینش بر ساحل متروک، اجاقش در حال سوختن است:
پاسها از شب گذشته است.
میهمانان جای را کردهند خالی دیرگاهی است.
میزبان در خانهاش تنها نشسته.
در نیآجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
اوست مانده، اوست خسته.
از مرگ ماهی ها میترسم…
وگرنه درد دلم را به دریا خواهم گفت
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
اشتباه میکنند
بعضیها
که اشتباه نمیکنند !
باید راه افتاد …
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند،
بعضی هم به دریا نمیرسند
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد